اوحدی:چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
❈۱❈
چون فتنه شدم بر رخت، ای حور بهشتی
رفتی و مرا در غم خود زار بهشتی
با دست تو من پای فشارم به چه قوت؟
با روی تو من صبر نمایم به چه پشتی؟
❈۲❈
بر خاک سر کوی تو یک روز بگریم
زان گونه که بیرون نتوان رفت به کشتی
دانم که: حسابی نبود روز قیامت
او را که بدین حال تو امروز بکشتی
❈۳❈
پیش که توان برد خود این غصه؟ که پیشت
صد قصه نبشتم که جوابی ننبشتی
از خوی تو بس گل که به خونابه سرشتم
تا خود تو بدین خوی و نهاد از چه سرشتی؟
❈۴❈
در خاطر خود جز تو خیالی نگذارد
آنرا که تو یکروز به خاطر بگذشتی
ای دل، که همی جویی ازین دام رهایی
آن روز که گفتیم چرا باز نگشتی؟
❈۵❈
چون اوحدی از قامت او درد همی چین
کین میوهٔ آن شاخ بلندست که کشتی
کامنت ها