اوحدی:ماهی، که لبش بجای جانست گر ناز کند،به جای آن است
❈۱❈
ماهی، که لبش بجای جانست
گر ناز کند،به جای آن است
از چشم دلم نمی‌شود دور
هر چند ز چشم سرنهانست
❈۲❈
گر در طلبت هزار باشند
غیرت نبرم، که بی‌نشانست
آن کو به یقین نبیند او را
چون نیک نگه کند گمانست
❈۳❈
ای دیده من اول زمانت
دریاب، که آخر زمانست
بر یاد تو جامه پاره کردم
باز آی، که خرقه در میانست
❈۴❈
تخمی که تو کاشتی نمو داد
عهدی که گذاشتی همانست
این تن، که بر تو مرده، دل شد
و آن دل، که غم تو خورد، جانست
❈۵❈
نتوان ز تو روی در کشیدن
بارت بکشیم، تا توانست
چشم سر ما غلط نبیند
کش سرمه ز خاک اصفهانست
❈۶❈
سرنامهٔ عشق خود ز ما پرس
کین عشق نه کار دیگرانست
زود از در گوش باز گردد
هر قصه، که بر سر زبانست
❈۷❈
آنرا که خطیب سود خواند
در مذهب اوحدی زیانست
کامنت ها