اوحدی:گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی ما ز تو سرکشتریم،پس تو چه پنداشتی؟
❈۱❈
گر تو سری میکشی تا نکنی آشتی
ما ز تو سرکشتریم،پس تو چه پنداشتی؟
ما دل صد آشنا بهر تو بگذاشتیم
ای که ز بیگانگی هیچ بنگذاشتی
❈۲❈
با تو چه سودی نداشت صلح، به جنگ آمدیم
کار چو مشکل شود جنگ به از آشتی
شاخ ستم کشتهای، بار جفایی بچین
هم تو توانی درود تخم که خود کاشتی
❈۳❈
دوش فرستادهای: کز تو ندارم خبر
خود بنگویی که: تو از که خبر داشتی؟
با دگران مر ترا هر چه میسر نشد
از غم و رنج و جفا بر دلم انباشتی
❈۴❈
شغل تو گر خواجگیست، در پی آن روز، که هست
کار من و اوحدی رندی و ناداشتی
کامنت ها