اوحدی:سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی
❈۱❈
سوگند من شکستی، عهدم به باد دادی
با این ستیزه رویی روز و شبم به یادی
گفتی: چو کارت افتد من دستگیر باشم
خود با حکایت من دیگر نیوفتادی
❈۲❈
چستی نمودم، ای جان، در کار عشق اول
سودی نداشت با تو چیستی و اوستادی
چون دیده و دل من گشتند فتنهٔ تو
آب اندران فگندی آتش از آن نهادی
❈۳❈
هم سرو لالهرویی، هم ماه مشک مویی
هم ترک تند خویی، هم شاه حورزادی
روی تو شمع گیتی چون مهر نیم روزان
بوی تو راحت جان چون باد بامدادی
❈۴❈
شادی کنی چو بینی ما را بغم نشسته
ای اوحدی غلامت،خوش میروی بشادی!
کامنت ها