اوحدی:گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقی
❈۱❈
گل بین، گرفته گلشن ازو آب و رونقی
بستان نگر،ز گل شده همچون خورنقی
وز کارگاه صنع به بستان کشیدهاند
هر جا که بود زرد و بنفشی و ازرقی
❈۲❈
گلبن چو قلعهایست پر از تیغ و از سپر
پیرامنش ز آب روان بسته خندقی
آن ناشکفته غنچهٔ نسرین و شاخ او
گویی مگر ز دانهٔ للست جوسقی؟
❈۳❈
آراسته بساط چمن را بهشت وار
از هر طرف بسندس و خضر و ستبرقی
کردند بهر بزم چمن ساقیان ابر
در جامهای لاله ز هر گوشه راوقی
❈۴❈
بر روی گل طراوت شبنم نگاه کن
همچون به زر سرخ بر اندوده زیبقی
بلبل زبان گشاده و بنهاده پیش او
گردن ببندگی چو کبوتر مطوقی
❈۵❈
منصوروار در همه باغی شکوفه را
بر دارها کشیده صبا بیاناالحقی
گل شاهوار بر سر تخت زمردین
سوسن ز پیش شاه در آورده بیرقی
❈۶❈
شاخ درخت سر به هوا برده چون علم
زلف شکوفه بر علمش بسته سنجقی
بر جویبار شکل شقایق ز روشنی
همچون بر آب نقره ز بیجاده زورقی
❈۷❈
برگ گل از درخت چو غازی به سعی باد
هر دم به گونهای زند از نو معلقی
ترکان شهسوار برون مینهند رخ
ما را که اسب نیست برانیم بیدقی
❈۸❈
هر جا که عاقلیست درین فصل مست شد
هشیار تا به چند نشینی چو احمقی؟
خالی نشد ز جام می این هفته دست ما
تا دست میرسید به درد مروقی
❈۹❈
کامی بران، که عمر سواریست تیزرو
در زیر ران او چو شب و روز ابلقی
حلق کدو بگیر و به غلغل در آورش
دشمن بهل، که میزند از دور بقبقی
❈۱۰❈
بیسرو قامتی منشین بر کنار گل
از من تو راست گوش کن این حال مطلقی
فصل چنین و یار موافق غنیمتست
وین گوی از میان نبرد جز موفقی
❈۱۱❈
دقیست این که بافتم از تار و پود شعر
کو مدعی؟ که مینهد انگشت بر دقی
بالله! که در تنور کلام از خمیر فضل
نانی چنین نپخت ز معنی فرزدقی
❈۱۲❈
گیرم که اوحدی طمع از سیم و زر برید
ای کاهلان، چه لاف زند کم ز صدقی؟
کامنت ها