اوحدی:ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی
❈۱❈
ای دل پر هوش ما با همه فرزانگی
شد ز غم آن پری فاش به دیوانگی
ما چو خراباتییم گر ننشیند رواست
پیش خراباتیان آن صنم خانگی
❈۲❈
ای که به نخجیر ما ساختهای دام زلف
دام چه حاجت؟ که کرد خال رخت دانگی
دل بر شمع رخت راه نمییافت هیچ
چشم توپروانهایش داد به پروانگی
❈۳❈
آینهٔ روی تو، تا که بدید آفتاب
جز به مدارا نکرد زلف ترا شانگی
تا تو مرا ساختی با رخ خویش آشنا
با دگرانم فزود وحشت و بیگانگی
❈۴❈
اوحدی آن مرد نیست کز تو به کامی رسد
گر چه بکار آوری غایت مردانگی
کامنت ها