اوحدی:شاد گردم که هر به ایامی قامتت را ببینم از بامی
❈۱❈
شاد گردم که هر به ایامی
قامتت را ببینم از بامی
بیتو کارم به کام دشمن شد
وز دهانت نیافتم کامی
❈۲❈
در جدایی تبم گرفت و تو خود
ننهادی به پرسشم گامی
دشمنان از شراب وصل تو مست
دوستان را نمیدهی جامی
❈۳❈
خال را دانه ساختی وز زلف
بر سر دانه میکشی دامی
در دلم چون غمت قرار گرفت
گو: قرارم مباش و آرامی
❈۴❈
چه تفاوت کند در آتش تو؟
گر بسوزد چو اوحدی خامی
کامنت ها