اوحدی:دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی مراد خویشتن از روزگار بستدمی
❈۱❈
دو بوسه گر ز لب آن نگار بستدمی
مراد خویشتن از روزگار بستدمی
کجاست از لب شیرین یار تریاکی؟
که داد از آن سر زلف چو مار بستدمی
❈۲❈
گر او نه با من بیچاره رستمی کردی
به زورش از کف اسفندیار بستدمی
اگر ز روی چو گل پرده بر گرفتی دوست
به خون لاله خطی از بهار بستدمی
❈۳❈
لب چو شکر او گر شکار من گشتی
مراد خاطر ازو آشکار بستدمی
ز لعل اوستدم بوسهای به طراری
و گر به طیره نرفتی هزار بستدمی
❈۴❈
دلش بدادم و گفتم: شمار کن بوسه
بجست ورنه منش بیشمار بستدمی
اگر چه شرم همی داشت، من به بیشرمی
چه بوسها که از آن شرمسار بستدمی!
❈۵❈
ز بهر بوسه در آورده بودمش به کنار
اگر چنانکه نکردی کنار، بستدمی
بر اوحدی اگر آن بیوفا نکردی زور
مراد این دل مسکین زار بستدمی
کامنت ها