اوحدی:تو در شهری و ما محروم از آن روی زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!
❈۱❈
تو در شهری و ما محروم از آن روی
زهی شهر! و زهی رسم! و زهی خوی!
به بویت شاد میگردم همانا
نمیدانم که بادت میبرد بوی
❈۲❈
به کوی خود دگر بیرون نیایی
اگر بینی که من خاکم در آن کوی
نبودت هرگز این عادت، مگر باز
غلط کردی گذر کردن بدین سوی
❈۳❈
ترا هر موی دردستیست و آنگاه
من آشفته از دست تو چون موی
عجب گوی زنخ داری ندانم
که چوگان که خواهد بود این گوی؟
❈۴❈
چو خواهم بوسه گویی: اوحدی، زر
به نقد این بشنو و باقی تو میگوی
کامنت ها