اوحدی:ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی
❈۱❈
ترا گذاشته بودم که کار ساز شوی
چو کار ساخته باشی به خانه باز شوی
به گرد خاطرت اکنون خود آن نمیگردد
که هیچ پیش رفیقان خود فراز شوی
❈۲❈
ز دوستان که تو در شهر خود رها کردی
گمان نبود که زینگونه بینیاز شوی
تو در دیار خود از خسروان مملکتی
رهامکن که: به کلی اسیر آز شوی
❈۳❈
درین حدیقه بسی رازهای پنهانیست
به کوش تا مگر از محرمان راز شوی
زنیست صورت دنیا، مهل که دست طمع
به دامن تو رساند، که بینماز شوی
❈۴❈
حضور خلق نباشد ز فتنهای خالی
درین میانه سزد گر به احتراز شوی
چو زاد آن مقر اینجا به دست باید کرد
تو هیچ راه نیابی چو بیجواز شوی
❈۵❈
چو اوحدی ز جهان دست حرص کن کوته
که وقت شد که در آن منزل دراز شوی
کامنت ها