اوحدی:شکر کن، تا شکر مذاق شوی نام کفران مبر، که عاق شوی
❈۱❈
شکر کن، تا شکر مذاق شوی
نام کفران مبر، که عاق شوی
غایت شکر چیست؟ دانستن
حق یک شکر نا توانستن
❈۲❈
شکر ما گر رسد به هفت اورنگ
پیش انعام او نیارد سنگ
نعمتش را سپاسداری کن
زو زیادت بخواه و زاری کن
❈۳❈
چون به شکر و ثبات میل بود
کامهای دگر طفیل بود
زانکه در شکر اگر نکوشی تو
کم شراب مزید نوشی تو
❈۴❈
هم به تن شکر استطاعت کن
هم بدل شکر این بضاعت کن
شکر دل رحمت و خلوص و رضاست
دیدن عجز از آنکه شکر خداست
❈۵❈
شکر تن خدمت و تحمل و صبر
کار کردن به اختیار و به جبر
از دل و تن چو شکر گردد راست
به زبان عذر آن بباید خواست
❈۶❈
گر ز دانش در قبول زنی
دست در دامن رسول زنی
دیگر آن را لوای شکری هست
خواجه دارد لوای حمد به دست
❈۷❈
آنکه شد چشم او به منعم باز
جان او برکشد به حمد آواز
و آنکه از نعمتش گذر نکند
جز به شکرش زبان بدر نکند
❈۸❈
خویشتن را متابع او ساز
کو ترا بشنواند این آواز
گر شود خاطرت خطاب شنو
بشنود هر زمان خطابی نو
❈۹❈
این خطابت نیاید اندر گوش
تا نبخشی به مصطفی دل و هوش
لهجهٔ او اگر بیابی باز
راه یابی به کار خانهٔ راز
❈۱۰❈
در شناساست این سخن را روی
نشناسی، هر آنچه خواهی گوی
سر به مهرست سر این پاکان
از برای ضمیر دراکان
❈۱۱❈
دیو را نیست تاختن بر گول
که ازو دور نیست چنبر غول
پای دانندگان به بند آرد
سر بیدار در کمند آرد
❈۱۲❈
از دم و دام این نهنگ خلاص
جز به توفیق نیست، یا اخلاص
کوش تا بیحضور دل نروی
تا ز کردار خود خجل نروی
❈۱۳❈
اندرین پرده بار دل دارد
پی دل رو، که کار دل دارد
عقل دل را به علم بنگارد
علم جان را بر آسمان آرد
کامنت ها