اوحدی:عاشقی کو سخن باو شنود هر چه وارد شود نکو شنود
❈۱❈
عاشقی کو سخن باو شنود
هر چه وارد شود نکو شنود
آن زمانت رسد سراندازی
کانچه داری جزو براندازی
❈۲❈
دف چه باید؟ که زخم پنجه خورد
نی ز دست و ز دم شکنجه خورد
تا تو در چرخ وای وای زنی
همچو مصروع دست و پای زنی
❈۳❈
لب آن از دمیدن آبله کرد
کف این از کفیدنش گله کرد
تو اگر واصلی وسیلت چیست؟
و گرت حالتیست حیلت چیست؟
❈۴❈
سهل وجدی و حالتی باشد
که بسازی و آلتی باشد
این تفاوت ز بهر خام بود
پخته را یک نفس تمام بود
❈۵❈
چه تواند چونی تهی مغزی؟
صفت صورت چنان نغزی
صفت او زبان حال کند
چه بود نالهای که نال کند؟
❈۶❈
زود بر خود چو دف بدری پوست
گر تجلی کند حقیقت دوست
شتر مست را علف چه بود؟
عاشق چنگ و نای و دف چه بود؟
❈۷❈
لایزالیست حالت ایشان
بیمقالی مقالت ایشان
داده در سر و در ملا دل و هوش
به زبانی ز بیزبانی گوش
❈۸❈
بوی بادی که آن ز نجد آید
سنگ اگر بشنود به وجد آید
دوست بیترجمان سخن گوید
لب او بیزبان سخن گوید
❈۹❈
ز لبش گر سخن نیوش آیی
بیسخن تا ابد به جوش آیی
دف قوال را دریدی تو
ز چه برمیجهی؟ چه دیدی تو؟
❈۱۰❈
با چنین آش و شربت و بریان
چیست آن چشم خیرهٔ گریان؟
خود نپرسی که از چه مالست این؟
از حرامست یا حلالست این؟
❈۱۱❈
چشم بر هم نهی، فرو مالی
بر هوا میجهی و مینالی
شمع و قندیل و نای و دف باید
لوت و بریان چهار صف باید
❈۱۲❈
بر نهالی نهاده بالش را
تا تو یاد آوری جمالش را
زین سماعت چه چیز نظم شود؟
بجزین لوتها که هضم شود؟
❈۱۳❈
اینکه در شعر میگرایی گوش
مدتی بر سماع قرآن کوش
تا ز هر نکته بشنوی رازی
که به جز آز ما مورز آزی
❈۱۴❈
سخن پخته جوی و گوشش کن
نفس ار خام زد خموشش کن
میوهٔ پخته خور، که بیرنجست
میوهٔ خام اصل قولنجست
❈۱۵❈
نفس عاشقان بسوز بود
وین دگرها چو شمع روز بود
سخنی کان ز اهل درد آید
همچو جان در ضمیر مرد آید
❈۱۶❈
پی به تحقیق ذات نابرده
ره به اسم و صفات نابرده
آنچه تقدیس را شعار بود
و آنچه تنزیه را بکار بود
❈۱۷❈
حق الهام را ندانسته
دفع وسواس نا توانسته
ضبط ناکرده پیش دل به درست
تا بانجام کار خود ز نخست
❈۱۸❈
کی میسر شود ز عالم مجد
که درآید سر مرید به وجد؟
این سماعی، که عرف و عاداتست
پیش ما مانع سعاداتست
❈۱۹❈
تا نمیری ز حرص و شهوت و آز
نشود گوش آن سماعت باز
قوت دل را ز تن چو عور کند
به سماع چنان چه شور کند؟
❈۲۰❈
روح چون در جمال حق پیوست
جنبش پای چون بماند و دست؟
در بدایت سماع بد نبود
در نهایت سماع خود نبود
❈۲۱❈
آن که از جام وصل مست شود
کی به جنبش دراز دست شود؟
پیش جمعی که این سماع رواست
مینماید که بر سبیل دواست
❈۲۲❈
زانکه طالب پس از ریاضت سخت
که برون آورد ز خلوت رخت
آن وقایع که بود کم باشد
جانش از فقد آن دژم باشد
❈۲۳❈
هم زادمان ذکر خسته بود
هم ز حرمان خود شکسته بود
منقبض گردد از تغیر حال
رنج بیند ز وحشت و ز ملال
❈۲۴❈
اگرش رای شیخ فرماید
که: سماع سخن کند، شاید
تا از آن واردات یاد کند
دل خود زان حضور شاد کند
❈۲۵❈
تو که سودای زلف داری و خال
زین سماعت چه وجد باشد و حال
ز سماع آنکه این خبر دارند
هر یکی مشربی دگر دارند
❈۲۶❈
جنبش آنکه این خبر دارند
هر یکی مشربی دگر دارند
جنبش آنکه نفس او ملکیست
چرخ باشد، که جنبش فلکیست
❈۲۷❈
میل بالاست نقش بر بستن
زین جهان و جهانیان رستن
در چنان بیخودی سرافشانی
نفی غیر خداست، تا دانی
❈۲۸❈
هیات نفس تا کدام بود؟
جنبش شخص از آن مقام بود
لا ابالی نظر به این نکند
سر این حال را یقین نکند
❈۲۹❈
هر کجا نغمهایست یا سازی
بم و زیر و دف و خوش آوازی
خانهٔ خوب و مردم از هر دست
زاهد و رند و پیر و کودک و مست
❈۳۰❈
زن و نظارهای پر از در و بام
پیش ایشان سماع دارد نام
گر چه اینجا همه سراندازیست
حال درویش حد اینبازیست
❈۳۱❈
زانکه هست این روش زنان را نیز
بر سر کوچه کودکان را نیز
مپسند این سماع در دانش
بیزمان و مکان و اخوانش
❈۳۲❈
عارفی راست این سماع حلال
که بود واقف از حقیقت حال
کامنت ها