اوحدی:گر دعا جمله مستجاب شدی هر دمی عالمی خراب شدی
❈۱❈
گر دعا جمله مستجاب شدی
هر دمی عالمی خراب شدی
تو دعا را اگر ندانی روز
نشوی بر مراد خود پیروز
❈۲❈
تا نیابد دل تو راه به غیب
دست حاجت برون میآر از جیب
غیبدان جز به نور نتوان شد
وقت بین بیحضور نتوان شد
❈۳❈
گر دلت حاضر و تنت نوریست
هر چه خواهی بخواه، دستوریست
نفس مستجاب آنکس راست
کز خدا جز خدا نجست و نخواست
❈۴❈
تو به خود نزد او ندانی شد
تا نخواند کجا توانی شد؟
اوست نزدیک ورنه دوری تو
حاضر او بس، که بیحضوری تو
❈۵❈
گر نه راه تقرب او رفتی
با تو «انی قریب» کی گفتی؟
چون در آن قرب محو گردی تو
صورت خویش در نوردی تو
❈۶❈
دگرت لذت از جهان نبود
از توسر ازل نهان نبود
به محبت رسی از آن قربت
برهی از مشقت غربت
❈۷❈
او ترا سمع و او بصر گردد
او ترا راه و راهبر گردد
او ترا دست گردد و او تیغ
هر چه خواهی نباشد از تو دریغ
❈۸❈
نفس او با تو همخطاب شود
سخنت جمله مستجاب شود
غیب را با دلت خطابی هست
زان نظرهات فتح بابی هست
❈۹❈
لیک هم آفتیست در هوشت
که نرفت آن خطاب در گوشت
تیر چون از کمان سست آید
از کجا بر هدف درست آید؟
❈۱۰❈
تو که بازوی بیگناهت نیست
سپری جز عطای شاهت نیست
تا عصای تو اژدها نشود
به دعای تو کس رها نشود
❈۱۱❈
چون نهای واقف از دعای بشر
میبری در دعای باران خر
پیش ایزد ببین قبولت هست؟
پس برآور به سوی بالا دست
❈۱۲❈
هر چه در خط عالم اویند
همه تسبیح او همی گویند
هر کسی را به قدر پایهٔ خویش
هست حدی که نگذرد زان بیش
❈۱۳❈
کس به تسبیح او نیابد راه
مگر از لهجهٔ کلامالله
هر زبان، گر چه گفتگو داند
حق تسبیح او هم او داند
❈۱۴❈
اندرین نکته چون نکردی سیر
نبری ره به سر منطق طیر
هر کرا از درش سؤالی هست
هر یکی را زبان حالی هست
❈۱۵❈
ورد رنجور چیست؟ «یا شافی»
وان بیچاره؟ « انه کافی »
مرغ یا ز آب و دانه گوید راز
یا ز پیکان و سنگ و چنگل باز
❈۱۶❈
مور از آسیب سیل و آفت سم
طلب ارزن و جو و گندم
گر ازین در بود عبارت تو
کس نپیچد سر از اشارت تو
❈۱۷❈
در جهان اسم اعظم او داند
و آن بود کوت بر زبان راند
هر که با نامش آشنا گردید
حاجتش سربسر روا گردید
❈۱۸❈
تا نگویی سخن مناسب حال
نشود هیچ مستجاب سؤال
هر چه خواهی به قدر حاجت خواه
تا بدان در دهند بازت راه
❈۱۹❈
چو فزونت دهند ز آن تو نیست
هم نکوتر، کزان زیان تو نیست
تو که زر داری و درم خواهی
پر تمنا کنی، نه کم خواهی
❈۲۰❈
دو بسازی سرای و بس نکنی
تا بچار دگر هوس نکنی
گر بلندت کند نیایی زیر
ور فزونت دهد نگردی سیر
❈۲۱❈
چون به حاجت چنین سرایی تو
بهلد تا همی درایی تو
حال آن طفل و حالت تو یکیست
در بزرگی و خردی ارچه شکیست
❈۲۲❈
کانگبینش دهی شکر خواهد
ور چه شیرین کنی دگر خواهد
چون ز حد بگذرد فغان و خروش
بر دهانش زنی شود خاموش
❈۲۳❈
این حسابت کجا شود روزی؟
چون ز دانندهای نیاموزی
کامنت ها