اوحدی:اول استاد، پس گهر سفتن تا نباید به درد سر خفتن
❈۱❈
اول استاد، پس گهر سفتن
تا نباید به درد سر خفتن
مرد را کاوستاد یار شود
زود باشد که مرد کار شود
❈۲❈
در عزش به رخ فراز کند
چشم او را به نور باز کند
بیضه وارش به زیر بال کشد
بر سرش سایهٔ کمال کشد
❈۳❈
میکند کم ز قدر قوت بدن
قوت روح میدهد به سخن
نهلد در حجاب ذاتش را
نه به دست خلل صفاتش را
❈۴❈
به روش دل قویش گرداند
تا چو خود معنویش گرداند
شب و روزش چنین به اصل و به فرع
پرورش میکند به مایهٔ شرع
❈۵❈
نبرد زو نظر به سر و به جهر
هر دمش میدهد ز معنی بهر
در ترقیش پایه بر پایه
میرساند به نور از سایه
❈۶❈
چون ازین رنجها شود بهتر
به دگر گنجها شود رهبر
به لباسی دگر بر آید مرد
به وجودی دگر بزاید مرد
❈۷❈
جسم را کرده از ریاضت صلب
روح را کرده مطمنالقلب
بر سر نفس او به سرحد صدق
متمکن شود به مقعد صدق
❈۸❈
این بود راضی، آن بود مرضی
برهد شیخ از آن گران قرضی
حد و مد و تعرف این باشد
رسم رشد و تصرف این باشد
❈۹❈
کودک نفس را ز رنج هوا
نکند جز چنین طبیب دوا
گر چنین رهبری شود یارت
زین منازل برون برد بارت
❈۱۰❈
هر چه در جسم درد و داغ شود
روح را روغن چراغ شود
جز به سعی تن و به تقوی دل
کی رسد طالب اندرین منزل؟
❈۱۱❈
گر به این حال نفس گردد هست
یا دهد رتبتی چنینش دست
این بود سر نشانهٔ ثانیش
که تو تولید مثل میخوانیش
❈۱۲❈
اندرین دور ازین وجودی پاک
نتوان یافتن مگر در خاک
کامنت ها