اوحدی:مرکب راه را فرو کش تنگ که برون شد ز شهر پیش آهنگ
❈۱❈
مرکب راه را فرو کش تنگ
که برون شد ز شهر پیش آهنگ
سخن هول آن دو راه مگوی
پیش کوران حدیث چاه مگوی
❈۲❈
شب تاریک و دیو و بیغوله
راه تاریک و دوله بر دوله
رفتنی کیست اندرین گوشه؟
گو: منه رخ به راه بیتوشه
❈۳❈
تا جوازی مگر به دست کند
چارهٔ امن و باز رست کند
ساقی، از جام جم شرابم ده
نقل اگر نیست، هم شرابم ده
❈۴❈
در چنین حیرت و تهیدستی
مهر بی نیست جز می و مستی
کاروان رفت و کارسازی نیست
غم خورم، غم، که کار بازی نیست
❈۵❈
گذرم بر سر دو راه آمد
روز تشویش و اشتباه آمد
راه من تا کدام خواهد بود؟
روز عرضم چه نام خواهد بود؟
❈۶❈
به چپم راه میدهد، یار است؟
اندرین ره ز من چه خواهد خواست
کیسهٔ خالی و دلی خواهان
دیده بر دستگاه همراهان
❈۷❈
میروم شرمسار و سر در پیش
زاد راهی نکرده از کم و بیش
خاک بهتر فراش و بالش من
که ز بار گناه نالش من
❈۸❈
دیده سرمایهٔ نکوکاران
اشک حسرت ز دیدها باران
از چه باید جفای کس بر من؟
زرد رویی، که هست،بس بر من
❈۹❈
گر چه صد پی به خاکم اندازد
سر نگون در مغاکم اندازد
خویش را از زمین برانگیزم
وز در رحمتش درآویزم
❈۱۰❈
اندرین حال عجر و پیری خود
شرمسارم ز سهل گیری خود
سالها من که یاد او کردم
هم به امید داد او کردم
❈۱۱❈
داد من چیست؟ راه دادن او
بر در خود پناه دادن او
چون منی را چه پیشداری دست؟
که قلم برگرفتهای از مست
❈۱۲❈
بیخودی را چه اختیار بود؟
که چنین موجب غبار بود؟
گر چه خالی ز برگ و ساز آمد
نه به حکم تو رفت و باز آمد؟
❈۱۳❈
کار در دست بنده خود چه بود؟
همه از تست وز تو بد چو بود؟
بر تو ما اعتماد آن داریم
که ببخشی، چو دست پیش آریم
❈۱۴❈
علم رحمت ار برافرازی
سایه بر جرم کس نیندازی
چیست پیش تو حرم ایندو سه مور
نزد عفو تو سر مشتی عور؟
❈۱۵❈
چون تویی وانگهی تفحص کار
رحمت محض و اینحساب و شمار؟
از گناه ار چه چرک ناک شویم
چون به دریا رسیم پاک شویم
❈۱۶❈
از من و روز و شب گنه جستن
وز تو در یک نظر فرو شستن
میدهد در تنم گواهی دل
که نگویی سخن ز مشتی گل
❈۱۷❈
کی مرا این خیال غره کند؟
کافتابم حساب ذره کند؟
پیش جان بخشی چنین کرمی
از غباری که گوید و ز نمی؟
❈۱۸❈
بندهای را چه دستگاه بود؟
که سزاوار پادشاه بود؟
اگرش رد کنی، هلاک شود
ور قبول، از گناه پاک شود
❈۱۹❈
ای که هر درد را دوا دانی
ناتوانم ز درد نادانی
زان چنان حکمتی روا نبود
که چنین درد را دوا نبود
❈۲۰❈
گر تو توفیقمان دهی، رستیم
ور نه، بس مفلس و تهیدستیم
نرود در خیال موجودی
اینچنین صرفه از چنان جودی
❈۲۱❈
چه ازین یک دو مشت خاک آید؟
که سزاوار چون تو پاک آید؟
به یمین و شمالمان مدوان
جز به کوی وصالمان مدوان
❈۲۲❈
نشود در بهشت انبوهی
که بهر ذره در شود کوهی
پیش تو ذرهایست هفت زمین
ذرهای چیست از یسار و یمین؟
❈۲۳❈
چه بگویم؟ که: وا کدام ببخش
ای تمامی ترا تمام، ببخش
بده، ای کردگار بخشنده
پادشاهی، مگیر بر بنده
❈۲۴❈
مگر آندم که روز آن باشد
اوحدی نیز در میان باشد
کامنت ها