اوحدی:شد غلام ملک به می خوردن بشدند از پیش به پی کردن
❈۱❈
شد غلام ملک به می خوردن
بشدند از پیش به پی کردن
یافتندش به کنج میخانه
مفلس و عور و مست و دیوانه
❈۲❈
پس بگفتند پند و هیچ نگفت
میکشیدند و او دگر میخفت
رند کی میگذشت آشفته
بارها خانه پدر رفته
❈۳❈
دید کان گیرو ده مجازی نیست
گفت: خشم ملوک بازی نیست
بهلیدش چنانکه مست افتد
که بلا بیند ار به دست افتد
❈۴❈
خواجه هر چند پر هنر داند
جرم خود بنده نیکتر داند
قصهٔ این پسر بپرس ازمن
کین خمارش به از خمار شکن
❈۵❈
آنچه گفتیم حال دانا بود
که به علم و بدین توانا بود
کامنت ها