اوحدی:مطرب، آخر تو نیز شادم کن زان فراموش عهد یادم کن
❈۱❈
مطرب، آخر تو نیز شادم کن
زان فراموش عهد یادم کن
گر چه هرگز نکرد یاد از ما
آن پریچهره یاد باد از ما
❈۲❈
یاد او کن، ولی به نام دگر
تا بنوشیم یک دو جام دگر
چون در آوردیش به پردهٔ راز
جز حدیثش مگوی و پرده مساز
❈۳❈
ور غزل خواهد آن رمیده غزال
غزل اوحدی بخوان در حال
گر چه او دلفروزتر باشد
سخن ما بسوزتر باشد
❈۴❈
ورچه او ساکنست و آهسته
من به خدمت دوم کمر بسته
او به تن حکم کرد و فرمان نیز
من دلش میکنم فدا، جان نیز
❈۵❈
من شکایت کنم ولی به نیاز
او حکایت کند سراسر ناز
او چو دشمن همی کند زارم
من به شادی که: دوستی دارم
❈۶❈
من غمش میکشم به صد زاری
او مرا میکشد به سر باری
من کنم یاد ازو خلف گردم
او کند ترک من، تلف گردم
❈۷❈
گر کشیدم به زلف او دستی
مست بودم، مگیر بر مستی
دوش میجستم از لبش کامی
چون بمن داد ازین نمط جامی
❈۸❈
ننشستم چو تیزرو بودم
که به این باده در گرو بودم
درد من خور، که صاحب دردم
تا بدانی که من چه میخوردم؟
❈۹❈
جام می یافتی، ز دست مده
تو خودش نوش کن، به مست مده
می کزو هست قطره و مردی
چون توان دادنش بهر سردی؟
❈۱۰❈
پیر ما باش و شیشه پر میکن
پای غم را به ساغری پی کن
من کزین گونه رند باشم مست
چون نهم جام آن نگار از دست؟
❈۱۱❈
مستم از گفتگوی عام چه غم؟
عاشقان را ز ننگ و نام چه غم؟
جرعهای می ز جام من در کش
تا به جاوید مست میرو و خوش
❈۱۲❈
گر شود مجلس تو زین می گرم
بعد ازینت ز کس نیاید شرم
چه نهی پیش پخته بادهٔ خام؟
پخته را نیز پخته باید جام
❈۱۳❈
اندکی گر بنوشی از جامم
بشناسی که پخته یا خامم
اوحدی، این سخن دراز کشید
شب تاریک پرده باز کشید
❈۱۴❈
اندرین شهر چون ظریفی نیست
وز حریفان ما حریفی نیست
تا بنوشیم ساغری باهم
برهیم از وجود خود ما هم
❈۱۵❈
لاجرم جام خویش مینوشیم
جامه بر جام خویش میپوشیم
تو مبین اینکه نقل کم دارم
این نگه کن که «جام جم» دارم
❈۱۶❈
خوان نقل بهشت آن منست
حور محتاج نقل خوان منست
زادهٔ نیستیست هستی من
پادشاهیست تنگدستی من
❈۱۷❈
خوردم از عشق ساغر ریزان
میروم اینک اوفتان خیزان
گر تو بر من ستم کنی ور داد
منم و عشق، هر چه بادا باد!
❈۱۸❈
باشد از عشق قوت مردان
آب و نان چیست؟ قوت بیدردان
دایهٔ دل چو سرفرازم کرد
عشق داد وز شیر بازم کرد
❈۱۹❈
ای که اندر شکست ما کوشی
آشتی کن، چو جام ما نوشی
گر چه کوتاه دیدهای بامم
دور کن سنگ طعنه از جامم
❈۲۰❈
خانه تاریک و وقت بیگاهست
ره بگردان، که چاه در راهست
تشنهای، گرد جوی و چاه مگرد
راه جویی کن و ز راه مگرد
❈۲۱❈
آب ازین چشمهٔ سبیل بنوش
باده زین جام سلسبیل بنوش
کامنت ها