اوحدی:ای خرد را تو کار سازنده جان و تن را تو دل نوازنده
❈۱❈
ای خرد را تو کار سازنده
جان و تن را تو دل نوازنده
در صفات تو محو شد صفتم
گم شد اندر ره تو معرفتم
❈۲❈
روشنایی ببخش از آن نورم
از در خویشتن مکن دورم
رشحهٔ نور در دماغم ریز
زیت این شیشه در چراغم ریز
❈۳❈
تا ببینم چو در نظر باشی
راه یابم چو راه بر باشی
بنمایی،چرا ندانم دید؟
ننمایی، کجا توانم دید؟
❈۴❈
گر چه شد مدتی که در راهم
همچنان در هبوط این چاهم
از پس پرده میکنم بازی
تا مگر پرده را براندازی
❈۵❈
بر درت بیادب زدم انگشت
حلقهای ساختم ز چنبر پشت
تا ز در حلقه را در آویزم
میزنم آه و اشک میریزم
❈۶❈
بتو میپویم، ای پناهم تو
مگر آری دگر به راهم تو
سرم از راه شد، به راه آرش
دست من گیر و در پناه آرش
❈۷❈
زین خیالات بر کنارم کش
پردهٔ عفو پیش کارم کش
با منی درد سر چه میخواهم؟
چو تو دارم دگر چه میخواهم؟
❈۸❈
کرمت چون ز من بریده نشد
چه ببینم دگر؟ که دیده نشد
بیخود ار زانکه باختم ندبی
تو به چوب خودم بکن ادبی
❈۹❈
با چنین داغ بندگی، که مراست
به سر خود چه گردم از چپ و راست؟
از تو گشت استخوان من پر مغز
اگر چه کاری نیامد از من نغز
❈۱۰❈
باد نخوت برون کن از خاکم
متصل کن به عنصر پاکم
روشنم کن چو روز شبخیزان
به شبم زین وجود بگریزان
❈۱۱❈
چون بر اندیشم از تو اندر حال
مرغ اندیشه را بریزد بال
تو بجویی مرا؟ خیالست این
باز پرسی ز من؟ محالست این
❈۱۲❈
تا حدوث مرا قدم چه کند؟
وان وجود اندرین عدم چه کند؟
دیر شد کز دکان گریختهام
و آب رویی، که بود، ریختهام
❈۱۳❈
خجلم من ز بینوایی خویش
شرمسار از گریز پایی خویش
وه! که از کار خود چه تنگدلم!
مینمیرم ز غم، چه سنگدلم!
❈۱۴❈
سود دیدم، سفر به آن کردم
بختم آشفته شد، زیان کردم
دلم از کار تن به جان آمد
هم ز من بر من این زیان آمد
❈۱۵❈
جگرم خون شد از پریشانی
آه! ازین جان سخت پیشانی!
گشته چندین ورق سیاه از من
من کجا میروم؟ که آه از من!
❈۱۶❈
تنگدستی چو من چه کار کند؟
تا ازو خود کسی شمار کند
بیچراغ تو من به چاه افتم
دست من گیر، تا به راه افتم
❈۱۷❈
جز عطای تو پایمردم نیست
غیر ازین اشک و روی زردم نیست
از تو عذر گناه میخواهم
چون تو گفتی: بخواه، میخواهم
❈۱۸❈
دست حاجت کشیده، سر در پیش
آمدم بر درت من درویش
مگرم رحمت تو گیرد دست
ورنه اسباب ناامیدی هست
❈۱۹❈
چکند عذر پیچ بر پیچم؟
که ز کردار خویش بر هیچم
نتوانستم آنچه فرمودی
بتوانم، به من چو بنمودی
❈۲۰❈
گر ببخشی تو، جای آن دارم
ور بسوزی، سزای آن دارم
غم ما خور، که از غمت شادیم
مهل از دستمان، که افتادیم
❈۲۱❈
گر چراغی به راه ما داری
به در آییم ازین شب تاری
ما چه داریم کان ندادهٔ تست؟
چه نهد کس که نانهادهٔ تست؟
❈۲۲❈
به عنایت علاج کن رنجم
دستگاهی فرست از آن گنجم
دست و دامن گشاده مییم
مدوان، چون پیاده مییم
❈۲۳❈
چون گریزم؟ که پای راهم نیست
چون نشینم؟ که دستگاهم نیست
گر چه دانم که نیک بد کردم
چه توان کرد؟ چونکه خود کردم
❈۲۴❈
قلمی بر سر گناهم کش
راه گم کردهام، براهم کش
گر تو توفیق بندگیم دهی
جاودان خط زندگیم دهی
❈۲۵❈
دل من خوش کن از شمایل خود
گردنم پر کن از حمایل خود
کام من پیش تست، پیشم خوان
خاکپای سگان خویشم خوان
❈۲۶❈
با وفا عقد کن روانم را
همدم صدق ساز جانم را
دیر شد، ساغر میم درده
که من امشب نمیروم در ده
❈۲۷❈
میدوم در پی تو سرگشته
تا به پایان برم سر رشته
من ازین دو رهی به آزارم
تو فرستادهای، تو باز آرم
❈۲۸❈
چون نهشتند در سرم مغزی
نغز دانی تو کمتر از نغزی
عشق و دیوانگی و سرمستی
کرد بازم بدین تهی دستی
❈۲۹❈
از برای تو در تو دارم دست
چون تو باشی، هر آنچه باید هست
کردگارا، به حرمت نیکان
که در آرم به سلک نزدیکان
❈۳۰❈
ریشهٔ آز بر کش از جانم
به نیاز و طمع مرنجانم
از شراب حضور سیرم کن
در نفاذ سخن دلیرم کن
کامنت ها