اوحدی:روز شد، ای حکیم،از آن منزل خبری ده که چون گذشت این دل
❈۱❈
روز شد، ای حکیم،از آن منزل
خبری ده که چون گذشت این دل
خود ازین آمدن مراد چه بود؟
سر این هجر و این بعاد چه بود؟
❈۲❈
مگر آغاز کار دریابیم
وز وجود جهان خبر یابیم
همه دانستنیست این به عیان
گر ندانستهای درست بدان
❈۳❈
کاولین قسمت از طریق قیاس
در وجود و عدم دهند اساس
وین وجود ار فنا پذیر بود
ممکنست ار چه بر اثیر بود
❈۴❈
ور فنا را بدو نباشد راه
واجبست و بدین مخواه گواه
ذات واجب قدیم و فرد بود
بیچه و چون و خواب و خورد بود
❈۵❈
باشد او از جهات نیز بدر
تو از آن ذات بیجهت مگذر
هر چه در امتناع و امکانست
ذات واجب مغایر آنست
❈۶❈
چون شد از امتناع و امکان حر
شد ز جودش وجود عالم پر
کرد هستیش اقتضای ظهور
زانکه نورست و فاش گردد نور
❈۷❈
ذات او بر وجود شاهی کرد
رحمتش رخ به نیک خواهی کرد
صنع را مظهری ضرورت شد
طالب جسم و جان و صورت شد
❈۸❈
اول جمله اوست، عز وجل
گر چه آخر ندارد و اول
عزتش چون ز خود به خود پرداخت
نظری بر کمال خویش انداخت
❈۹❈
زان نظر گشت عقل کل موجود
عقل کورا بدید کرد سجود
نفس کل شد پدید از آن دیدن
شد پسندیده زان پسندیدن
❈۱۰❈
نفس چون در سوم نورد افتاد
سومین جوهر دو فرد افتاد
زان سه رتبت سه بعد پیدا شد
پیکر آسمان هویدا شد
❈۱۱❈
جوهر نفس چون به خود نگریست
تا بداند که حق که واو کیست؟
عقل و نفس و فلک پدید آمد
چرخ در گفت و در شنید آمد
❈۱۲❈
هم چنین تا که نه فلک شد راست
حکمتش چون بدین فزونی خواست
شد عیان زین دو چار کاشانه
هفت شاه و دوازده خانه
❈۱۳❈
همه در مهد این همایون رخش
روشن آیین و روشنایی بخش
نرم خوبان تیز تا زنده
هر یکی پردهای نوازنده
❈۱۴❈
چرخ چون دور کرد و شد شیدا
شد زمین روشن و زمان پیدا
در زمان گشت چار فصل پدید
بر زمین نیز هفت خط بکشید
❈۱۵❈
هفت اقلیم از آن بپیوستند
هر یکی بر ستارهای بستند
چون از آن جنبش شبانروزی
یافت انجم برات پیروزی
❈۱۶❈
شد نماینده زین ورق درحال
مشرق و مغرب و جنوب و شمال
چرخ از اول که چیره شد در دور
چار عنصر پدید شد بر فور
❈۱۷❈
کاتش و باد و آب و خاک تواند
هم حیات تو، هم هلاک تواند
وین عناصر چو دست بر هم داد
زان سه مولود نامدار بزاد
❈۱۸❈
آن سه مولود چیست؟ نیک بدان
معدن و پس نبات و پس حیوان
گشت معدن به خاک پوشیده
وز زمین شد نبات جوشیده
❈۱۹❈
حیوان بر زمین و آب و هوا
شد به جنبش روان و حکم روا
این سه موقوف بر چهار ارکان
و آن برین هفت گنبد گردان
❈۲۰❈
چرخ محتاح نفس و نفس به عقل
تا به وحدت رسید نقل به نقل
گر چه هر یک چنین مدار کند
چون به وحدت رسید، فرار کند
❈۲۱❈
آنکه با عقل بود روحش جفت
جنبش نفس را طبیعت گفت
طبع چون در مزاج پیوندد
از تراکیب نقشها بندد
❈۲۲❈
چونکه از طبع و از مزاج برون
نیست این نقشهای گوناگون
اختلاف زمان برون آورد
نه مزاج از چهار عنصر فرد
کامنت ها