اوحدی:چون شوی آنچنان که میبایی چون تو با خویشتن نمییی؟
❈۱❈
چون شوی آنچنان که میبایی
چون تو با خویشتن نمییی؟
نظری کن درین معانی تو
تا مگر خویش را بدانی تو
❈۲❈
کز برای چه کارت آوردند؟
به چه زحمت به بارت آوردند؟
کیستی؟ روی در کجا داری؟
بکه امید و التجا داری؟
❈۳❈
نامهٔ ایزدی تو، سر بسته
باز کن بند نامه آهسته
تا ببینی تو هر دو گیتی نقد
کرده با یکدگر به یک جا عقد
❈۴❈
از کم و بیش نکتهای نگذاشت
که نه ایزد درین صحیفه نگاشت
ای کتاب مبین، ببین خود را
باز دان از هزار آن صد را
❈۵❈
خویشتن را نمیشناسی قدر
ورنه بس محتشم کسی، ای صدر
هم خلف نام و هم خلیفه نسب
نه به بازی شدی خلیفه لقب
❈۶❈
ذات حق را بهینه اسمی تو
گنج تقدیس را طلسمی تو
به بدن درج اسم ذات شدی
به قوی مظهر صفات شدی
❈۷❈
هم چو سیمرغ رازهای جهان
در پس قاف قالبت پنهان
سر موی ترا دو کون بهاست
زانکه هستی دو کون بی کم کاست
❈۸❈
ملکوتست جای و منزل تو
جبروت آشیانهٔ دل تو
با تو همره ز طالع فلکی
قوتی چند روحی و ملکی
❈۹❈
قالبت قبه ایست اللهی
لیک در جبهای، نه آگاهی
بر تو کلک سپهر صورت بند
کرده خطهای معقلی پیوند
❈۱۰❈
هیکل تست حرز قیم فرش
کایةالکرسیست و کنزالعرش
صنع را برترین نمونه تویی
خط بیچون و بیچگونه تویی
❈۱۱❈
هم خمیر تنت سرشتهٔ اوست
هم حروفت قلم نوشتهٔ اوست
نقش الله نقش پنجهٔ تو
« ما سوی الله» در شکنجهٔ تو
❈۱۲❈
ز سر و دست و ناف و پای تو دل
کرده نام محمدی حاصل
الف قامتست و را ابرو
صاد و ضاد تو چشمها بر رو
❈۱۳❈
طا و ظا انف و سین و شین دندان
ها دهان تو با لب خندان
میم نافست و عین و غینت گوش
این بدان و در آن دگر میکوش
❈۱۴❈
میکنی ز آن سر و دهان و دو چشم
بر سه دندان شین شیطان خشم
صورتی کش به دست خود کردست
چون توان گفتنش؟ که بد کردست
❈۱۵❈
دیو را نور عقل یار نبود
ورنه این جا ز سجده عار نبود
ایزدت خواست تا پدید شدی
لایق مژده و نوید شدی
❈۱۶❈
پدری کرد عقلت از بالا
مادری نفس، تا شدی والا
اخترانت برادر و خواهر
ملکت یار و مالکت یاور
❈۱۷❈
عقلت از عالم اله آمد
نفست از بارگاه شاه آمد
دو ملک با تو این چنین همراه
سوی ایشان نمیکنی تو نگاه؟
❈۱۸❈
ملک و روح با تو و تو به خواب
شب قدری،تو خویش را دریاب
نه عرض گشته در سرای سپنج
خادمان تو با جواهر پنج
❈۱۹❈
چار عنصر خمیرهٔ جسمت
سه موالید جزوی از اسمت
آب حمال تست و کشتیها
باد فراش تست و دشتیها
❈۲۰❈
آتش از مطبخ تو آشپزیست
افتابت به باغ رنگ رزیست
بر تو حفظش چنان نگشت محیط
کز مرکب بترسی وز بسیط
❈۲۱❈
مشکل عالم از تو آسان شد
دد و دامت ز دم هراسان شد
سنگ چون موم زیر تیشهٔ تست
آب و آهن یکی ز پیشهٔ تست
❈۲۲❈
پوست بیرون کنی ز شیر و پلنگ
وز هوا در کشی عقاب و کلنگ
در سر پیل بر زنی قلاب
گردن شیر نرکشی به طناب
❈۲۳❈
دیگران زیر باروران تواند
سر در افسار و در عنان تواند
حیوان و نبات خوردن تست
معدن آذین گوش و گردن تست
❈۲۴❈
آفتابست عقل و ماهت روح
جهل توفان و علم کشتی نوح
آسمانت سرست و عرشت هوش
حس دهگانه گونه گونه سروش
❈۲۵❈
خلق نیکت بهشت و سیرت حور
کرم و همتت بلند قصور
خلق بدد و زخست و نار غضب
قهر و دیوانگی شواظ و لهب
❈۲۶❈
ویل خشم و نعیم خشنودی
دد و دام آز و شهوت موذی
بحرها آب چشم و گوش و دهان
بیشه موی و درو چمنده نهان
❈۲۷❈
کوهها گرده و سپر زو جگر
دره و پشته عضوهای دگر
ز رگ و استخوان و عضله و پی
لحم و غضروف و جلد بر سر وی
❈۲۸❈
سه هزار آلت از درون و برون
درج کردند در تو، بلکه فزون
بعد از آن قوت نباتی هشت
با یکی زین هر آلتی ضم گشت
❈۲۹❈
حاصل ضرب بیست و چار هزار
کارفرمای و کار کن به شمار
شب و روز ایستاده در کارت
تا بلندی گرفت دیوارت
❈۳۰❈
نه فلک در دل تو دارد گنج
با کواکب و لیک در یک کنج
جان جهان را بگشت و لنک نشد
وز حضور سپهر تنگ نشد
❈۳۱❈
گر زمانی به ترک تاز آیی
بروی تا به عرش و باز آیی
شد درین جسم هفت گردون موج
وز شهاب نجوم فوجا فوج
❈۳۲❈
آسمانت سر و شهاب ذکاست
زحلت فهم و فکر صایب و راست
با تو بهرام شوکتست و غضب
زهره تزیین شهوتست و طرب
❈۳۳❈
مشتری زهد و علم و جاه و وقار
تیر شعر و خط و حساب و شمار
مهر حکم و سیاست شاهی
ماه هر حرفتی که میخواهی
❈۳۴❈
خاک پرگنج و پر دفینهٔ تست
آب پر زورق و سفینهٔ تست
هم ترا تاج اصطفا بر سر
هم ترا خلعت صفا در بر
❈۳۵❈
گاه بردار و گاه بر تختی
آدمی کی بود بدین سختی؟
«لیس فی جبتی» تو دانی گفت
وین «اناالحق» تو میتوانی گفت
❈۳۶❈
گاه عبدی و گاه معبودی
چه عجب؟ چون غلام محمودی
خواجه فارغ شدست ازین بازی
همه کارش تو بنده میسازی
❈۳۷❈
در جهان چارهای نشد ز تو فوت
بجز از موت و چاره کردن موت
آفرینش تمام گشت بتو
خاک از افلاک در گذشت بتو
❈۳۸❈
دو سر خط حلقهٔ هستی
از حقیقت به هم تو پیوستی
جهد آن میکن، ار تو عیاری
کان دویی را ز بین برداری
❈۳۹❈
نیک مستم و گرنه زین جامت
بنمایم هزار و یک نامت
بستان این که شربتی صافیست
بشناس اینقدر که این کافیست
❈۴۰❈
بیش ازین گرد و حرف برخوانی
ترسمت برجهی که: « سبحانی»
آنچه گفتم به نقد نیک بدان
وز پی آن زیادتی میران
کامنت ها