اوحدی:عاشقی، خیز و حلقه بر در زن دست در دامن پیمبر زن
❈۱❈
عاشقی، خیز و حلقه بر در زن
دست در دامن پیمبر زن
حب این خواجه پایمرد تو بس
نظر او دوای درد تو بس
❈۲❈
اوست معنی و این دگرها نام
پخته او بود و این دگرها خام
آنکه از اصطفا بر افلا کند
در ره مصطفی کم از خاکند
❈۳❈
از در او توان رسید به کام
دیگران را بهل برین در و بام
اوست در کاینات مردم و مرد
او خداوند دین و صاحب درد
❈۴❈
سفر آدم سفیرنامهٔ اوست
درج ادریس درج خامهٔ اوست
بیعه در بیعتش میان بسته
زانکه ناقوس را زبان بسته
❈۵❈
بر سر او ز نیک نامی تاج
همه شبهای او شب معراج
پیش او خود مکن حکایت شب
او چراغ، آنگهی شکایت بس؟
❈۶❈
گوهر چار عقد و نه درج اوست
اختر پنج رکن و نه برج اوست
شقهٔ عرض عطف دامانش
ملک از زمرهٔ غلامانش
❈۷❈
آن که مه بشکند به نیم انگشت
آفتابش چه باشد اندر مشت؟
وانکه در دست اوست ماه فلک
پایش آسان رود به راه فلک
❈۸❈
شب معراج کوس مهر زده
خیمه بر تارک سپهر زده
گذر از تیر و از زحل کرده
مشکل هفت چرخ حل کرده
❈۹❈
سر سر جملها بدانسته
شرح و تقصیل آن توانسته
در دمی شد نود هزار سخن
کشف برجان او ز عالم کن
❈۱۰❈
به دمی رفته، باز گردیده
روی او را به چشم سر دیده
میم احمد چو از میان برخاست
به یقین خود احد بماند راست
❈۱۱❈
راه دان اوست، جبرییلش ساز
هر چه او آورد، دلیلش ساز
ای فلک موکب ستاره حشر
وی ز بشرت گشاده روی بشر
❈۱۲❈
هاشمی نسبت قریشی اصل
ابطحی طینت تهامی فصل
علم نصرتت ز عالم نور
یزک لشکرت صبا و دبور
❈۱۳❈
چرخ نه پایه پای منبر تو
به سر عرش جای منبر تو
معجزت سنگ را زبان بخشد
بوی خلقت به مرده جان بخشد
❈۱۴❈
روز محشر، که بار عام بود
از تو یک امتی تمام بود
بگرفته به نور شرع یقین
چار یار تو چار حد زمین
❈۱۵❈
ز ایزد و ما درود چون باران
به روان تو باد و بر یاران
کامنت ها