اوحدی:تا ندانی که کیست همسایه به عمارت تلف مکن مایه
❈۱❈
تا ندانی که کیست همسایه
به عمارت تلف مکن مایه
مردمی آزموده باید و راد
که به نزدیکشان نهی بنیاد
❈۲❈
خانه در کوی بختیاران کن
دوستی با لطیف کاران کن
حق همسایگان بزرگ شمار
باطلی گر کنند یاد میار
❈۳❈
خویشتن را مکن ز خویشان دور
میکن آزار خویش ازیشان دور
خویش بد را زبان ببر به سپاس
دشمن خانگیست، زو به هراس
❈۴❈
خویش خود را نگر نداری خوار
زانکه با خویش میکنی این کار
کبر با خویش خود مکن به درم
گر چه با او سخا کنی و کرم
❈۵❈
خلق محتاج و دیدها بازست
کار مردم بساز، ارت سازست
پی ز رنجور هم دریغ مدار
قرض جوید، درم دریغ مدار
❈۶❈
به یتیمان کوچه میکن چشم
بیوگان را سخن مگوی به خشم
باغت ار هست و هیزم و میوه
دور کن قسم مفلس و بیوه
❈۷❈
مکن از کس اثاث خانه دریغ
تشنه بینی، برو بباران میغ
دوست گیری، دگر ز دست مده
عهد را عادت شکست مده
❈۸❈
با غریبان به لطف خویشی گیر
به دعا و سلام پیشی گیر
گر غریبی غریب ساری کن
ور ز شهری غریب داری کن
❈۹❈
کوش تا بر ره سپاس شوی
تا حق اندیش و حق شناس شوی
در ادا کوش چون کنی وامی
منه از وعده پیشتر گامی
❈۱۰❈
آنکه زر داد زور داند کرد
وانکه زر برد هم تواند خورد
با خداوند حق درشت مگوی
زر طلب میکند به مشت مگوی
❈۱۱❈
چون گزافی نگفت ازو مازار
گفت چیزی که بردهای بازار
باز بر دست خویشتن ده و داد
مکن، ارنه زرت رود بر باد
❈۱۲❈
زر بزور اینچنین ز دست مده
خنجر خویشتن بمست مده
باش با کم ز خود برادر و دوست
بیش را مغز دان و خود را پوست
❈۱۳❈
خانهٔ بینماز ویرانست
گر چه آرامگاه شیرانست
خانه از طاعتست و خیر آباد
خیر اگر نیست نام خانه مباد
❈۱۴❈
مسجد از خانه ساز و طاعت کن
نان ده و خانه پر جماعت کن
قدم دوستان به خانه در آر
دشمنان را مجوی نیز آزار
❈۱۵❈
آنکه از دشمنان نسازد دوست
فلک از دوستان دشمن اوست
غرض آنست ازین جماعت شهر
که به مسکین رسد نوازش و بهر
❈۱۶❈
ورنه هر طاعتی نهفته بهست
خیر با دیگران نگفته بهست
خیر باید ز مرد زاینده
تا بود نام و خانه پاینده
❈۱۷❈
بر مکش خانه جز به دین و به داد
ورنه بر آب مینهی بنیاد
کامنت ها