اوحدی:ای که بر قصر کوشک سازی تو پیه بر دنبه میگدازی تو
❈۱❈
ای که بر قصر کوشک سازی تو
پیه بر دنبه میگدازی تو
گر چه این قصرها طربناکست
چون به گردون نمیرسد خاکست
❈۲❈
نردبانی چنان بساز، ای گرد
که تواند بر آسمانت برد
در رواق سپهر میباشی
چکنی نقش خانه از کاشی؟
❈۳❈
هر کرا خانهای تمام بود
دو بسازد، به عقل خام بود
خانهای بس بود گروهی را
چه کشی بر سپهر کوهی را؟
❈۴❈
روی در گفتهٔ خدای آور
حق «لا تسرفوا» بجای آور
خیمهٔ عاریت برین سر راه
بزن و دست ظلم کن کوتاه
❈۵❈
قصر سازی و جمع مال کنی
گردن خویش پر و بال کنی
اندرین راه پر مصیبت و درد
قصر و جمعی چنین نشاید کرد
❈۶❈
زین درست و درم به رغبت و میل
پل و بندی بساز در ره سیل
کاخ و کاشانهای که خواهی هشت
پیش اهل خرد چه خوب و چه زشت؟
❈۷❈
خیز و برکار کن رباطی چند
راه دزدان نابکار ببند
تا تو رخت و سرای را دانی
به خدای ار خدای را دانی
❈۸❈
ناید این هر دو کار باهم راست
هر که این را فزود آن را کاست
ترک این حرص خانه گیر بده
فاردی، پای در زیاده منه
❈۹❈
گر چه کاشیست خانه یا چینی
دل بگیرد چو بیش بنشینی
مال چون باز میبرند از پس
صد کجا میبری؟ ز صد یک بس
❈۱۰❈
چکنی خانهها ز خشت حرام؟
زانکه ویران شود بهشت حرام
گر حرامست خانه، کوچک به
تا حلالت کند رعیت ده
❈۱۱❈
چیست این خانه با شکستن عهد؟
نیش زنبور و خانهٔ پر شهد
نتوانی ز خانهٔ بسیار
که به زنبور در رسانی کار
❈۱۲❈
خانهای را که روبه ویرانیست
کردنش موجب پشیمانیست
حق نداد از طهارت کعبه
به سلیمان عمارت کعبه
❈۱۳❈
بهر مرغی که کشته بود به دست
یافت این نیستی بدان همه هست
مسجدی کز حرام برسازی
عاقبت خر درو کند بازی
❈۱۴❈
بس بود بهر کبریا قصری
خاصه در دولت چنین عصری
آنکه او مسجد مدینه بساخت
میتوانست قصرها پرداخت
❈۱۵❈
لیکن اندیشهای لقمانی
داد از آن نخوتش پشیمانی
به چنان خانهای قناعت کرد
پشت بر آز و رخ به طاعت کرد
❈۱۶❈
نام را بهتر از سخن مشناس
سخنی کش بلند باشد اساس
چکنی تکیه بر عمارت دار؟
این عمارت ببین و آن بگذار
❈۱۷❈
اصل این سیم و زر ز زیبق خاست
زان چو زیبق بجنبد از چپ و راست
زر ز خاکست و بر زبر نرود
نهلد تا به خاک در نرود
❈۱۸❈
بدهی، در بهشت کاخ شود
ندهی، دوزخت فراخ شود
هر چه در وجه آش و نان تو نیست
بفشان و بده که آن تو نیست
❈۱۹❈
نخوری، دیگری بخواهد برد
تو خودش کن به کام و دندان خرد
چه نهی مال بهر فرزندان؟
که به ایشان نمیرسد چندان
❈۲۰❈
پسر ار مقبلست باکش نیست
ورنه زان مال بهره خاکش نیست
کانچه از شحنه ماند و قاضی
نشود به زن بیش از آن راضی
❈۲۱❈
این ابوالقاسمان که پیش رهند
چه به طفلان نارسیده دهند؟
ور از آنها فزون شود چندی
نکند با یتیم پیوندی
❈۲۲❈
مال را میل آتشین چکنی؟
غصه را یار و همنشین چکنی؟
این سخنها نه از رعونت خاست
سخنی روشنست و راهی راست
❈۲۳❈
در دلم نیست از کسی خاری
با کسم نیز نیست آزاری
راست زهریست شکرین انجام
کژ نباتی که تلخ دارد کام
❈۲۴❈
تلخی از پند چون توان رفتن؟
راست شیرین کجا توان گفتن؟
مغز این گر جدا کنند از پوست
فاش گردد که دشمنم یا دوست
کامنت ها