اوحدی:خوان اینان که خون دل پالود ندهد لقمه جز که زهر آلود
❈۱❈
خوان اینان که خون دل پالود
ندهد لقمه جز که زهر آلود
زهر بر روی و زهر در کاسه
چون نگیرد خوردنده را تا سه؟
❈۲❈
لقمه مستان ز دست لقمه شمار
کز چنان لقمه داشت لقمان عار
کاسهٔ پر پیاز دوغینه
به ز صد منعم دروغینه
❈۳❈
دستش ار شربت دگر دهدت
دوغ او داغ بر جگر نهدت
خوردن رزق خویش و منت خلق
زهر خور، نان چه مینهی در حلق؟
❈۴❈
آنکه بخشد ازین خسیسان دیگ
روغنی بر کشیده دان از ریگ
تا به باغ تو آفتی نرسد
به کسی از تو رافتی نرسد
❈۵❈
خون نظارگی بپالودی
لبش از میوه‌ای نیالودی
با چنین لطف چشم بد ز تو دور
که بهشت آرزوت باشد و حور
❈۶❈
بر درختی بدین برومندی
در باغ کرم چه می‌بندی؟
رو غریبانه سایه‌ای بر ساز
یا بیفشان و حلقها ترساز
❈۷❈
دو سه سیب ار بما فرو دوسد
به از آن کانچنان همی پوسد
میوه چون هست، مایه‌ای برسان
هم به همسایه سایه‌ای برسان
❈۸❈
عنبت سرخ گشت و عنابی
رخ چرا چون بنفشه میتابی؟
خوشه‌ای چونکه در نکردی باز
هم ز بالای در فرو انداز
❈۹❈
چون مجال کرامتی باشد
بستن در غرامتی باشد
تا بهارست میوه‌ای میده
هم زکوتی به بیوه‌ای میده
❈۱۰❈
جودکی خواند این صفت را دین؟
بخل را نیز عار باشد ازین
کامنت ها