اوحدی:خنک آن پیشه کار حاجتمند به کم و بیش ازین جهان خرسند
❈۱❈
خنک آن پیشه کار حاجتمند
به کم و بیش ازین جهان خرسند
گشته قانع به رزق و روزی خویش
دست در کار کرده، سر در پیش
❈۲❈
کرده بر عجز خویشتن اقرار
بر قصور گذشته استغفار
به دل از یاد حق نباشد دور
حاضرش داند از هدایت و نور
❈۳❈
چند سال از برای کار و هنر
خورده سیلی ز اوستاد و پدر
رنج خود بر گرفته از مردم
کرده از دست رنج خود پی گم
❈۴❈
دیده دیدار فتح حالت خود
کرده بر لطف حق حوالت خود
دل او دارد از امانت نور
دست او باشد از خیانت دور
❈۵❈
بگزارد به وقت پنج نماز
سر نگرداند از خضوع و نیاز
عجب در روی خود رها نکند
طاعت خویش پر بها نکند
❈۶❈
شب شود، سر به سوی خانه نهد
هر چه حق داد در میانه نهد
چون ز خورد و خورش بپردازد
شکر رزاق ورد خود سازد
❈۷❈
خردهٔ نان به عاجز و درویش
برساند هم از نصیبهٔ خویش
گر چه اهل هنر بسی باشد
رستگار اینچنین کسی باشد
❈۸❈
مظهر صنع رای اینانست
جنت عدن جای اینانست
زانکه نظم جهان ز پیشه ورست
هر نظامی که هست در هنرست
❈۹❈
مرد را کار به ز بیکاریست
کاربد خبث و مردم آزاریست
خلق را از همست حاجت و خواست
آنکه محتاج خلق نیست خداست
❈۱۰❈
گر چه سرهنگ آلت قهرست
خسته را نوش و جسته را زهرست
ور چه کناس را نجس خوانی
آنچه او میکند تو نتوانی
❈۱۱❈
حرفت خوب داشتست آن مرد
که ازو خاطری نخفت به درد
آنچه آزار نیست عصیان نیست
مردم آزار مرد ایمان نیست
❈۱۲❈
دانش آموز و تخم نیکی کار
تا دهد میوه‌های خوبت بار
خوب گفت این سخن چو در نگری:
کار علمست و پیشه برزگری
❈۱۳❈
پادشاه و وزیر و لشکر و میر
زاهد و عامی و امام و دبیر
آنکه از بهر دانه میپویند
وانکه آب و علف همی جویند
❈۱۴❈
همه را برزگر جواب دهد
و آن او ابر و آفتاب دهد
آفتابی ز علم روشن‌تر
نیست، بی‌علم روزگار مبر
❈۱۵❈
گر نخواهی تو نور علم افروخت
در تنور اثیر خواهی سوخت
کامنت ها