اوحدی:شیخکی بر فسانه بود وگزاف چشم بر هم نهاده میزد لاف
❈۱❈
شیخکی بر فسانه بود وگزاف
چشم بر هم نهاده میزد لاف
در حدیثی دلیل خواستمش
حرمت و آب رخ بکاستمش
❈۲❈
از مریدان او مریدی خر
به غضب گفت: ازین سخن بگذر
او دلیلست ازو دلیل مخواه
شرح گردون ز جبرییل مخواه
❈۳❈
هر چه گوید به گوش دل بشنو
ور جدل میکنی به مدرسه رو
چون نظر کردم آن غضب کوشی
تن نهادم به عجز و خاموشی
❈۴❈
گر نه تسلیم کردمی در حال
مرغ ریش مرا نهشتی بال
کامنت ها