اوحدی:خنک آن پردلان دین پرور دل بدین صرف کرده، جان بر سر
❈۱❈
خنک آن پردلان دین پرور
دل بدین صرف کرده، جان بر سر
همه نزدیک خلق و دور از خویش
به توکل نشسته سر در پیش
❈۲❈
خون خود بهر دین فدا کرده
پس به دانستها ندا کرده
چشم بیخوابشان بر آن رخ زرد
کرده از اشک مردمک را مرد
❈۳❈
ز علوم گذشتگان ورقی
نزد ایشان به از طلا طبقی
روی در سیر و هیچ زرقی نه
همه در بحر و بیم غرقی نه
❈۴❈
گشته قانع به نیم نانی خشک
نفسی خوش زدن چو نافهٔ مشک
سفره بینان و کاسه بیخوردی
پر هنر کرده کیسهٔ مردی
❈۵❈
علم جویان عامل ایشانند
رستگاران کامل ایشانند
همره عقل و یار جان علمست
در دو گیتی حصار جان علمست
❈۶❈
خفتهای، بر سر تو بیدارست
مردهای، با حقیقتت یارست
طعمه میجویی، اوست راید تو
راه میپویی، اوست قاید تو
❈۷❈
جوهر او نپوسد اندر آب
آتش او را نسوزد اندر تاب
میروی، با دل تو همراهست
مینشینی، ز جانت آگاهست
❈۸❈
کس نهانش به خاک نتواند
تندبادش هلاک نتواند
شاه و سرهنگ ره به آن نبرد
دزد طرارش از میان نبرد
❈۹❈
با تو گنجی چنان روان دایم
تو پی حبهای دوان دایم
کامنت ها