اوحدی:حال و کار جهان خیالاتست نظری کن که: این چه حالاتست؟
❈۱❈
حال و کار جهان خیالاتست
نظری کن که: این چه حالاتست؟
هر چه هست اندرین جهان خراب
نقش او باژگونه بینی از آب
❈۲❈
تو هم اینها در آب میبینی
یا خود اینها به خواب میبینی
ماتمت سور باشد اندر خواب
گریه شادی و خنده غم، دریاب
❈۳❈
زنگی است آنکه گفتهای چینی
زانکه او را بخواب میبینی
رخ زنگی مبین، ببین دل او
در جهان هر کسی و حاصل او
❈۴❈
دل زنگی که او ندارد رنگ
به زر و می که تیره باشد و تنگ
به سپید و سیاه غره مباش
روشنش دار روی و میبین فاش
❈۵❈
تا چنین زندهای تو در خوابی
چون بمیری تمام دریابی
هر که پیش از اجل تواند مرد
به چنین راز ره تواند برد
❈۶❈
هر چه را نیست بر خرد بنیاد
پیش داننده باد باشد، باد
گر تو جانی، غذای جان میجوی
ور تنی آش و آب و نان میجوی
❈۷❈
پرخوری زین شراب، مست آیی
خفته و بیخبر به دست آیی
آنکه آمد ز راه عقل بدر
خوردن گاو کرد و خفتن خر
❈۸❈
دست او هر دو روز بر شاخی
مار او هر دمی به سوراخی
روغنش در چراغ کم گردد
پشتش از بار خرزه خم گردد
❈۹❈
هر دمی دلبری همی گیرد
تا که از دردشان فرو میرد
مرگ ازین نوع زندگانی به
نام این قوم خود ندانی به
❈۱۰❈
چه وفا خیزدت ز یار جلب؟
یاری از روشنان چرخ طلب
حاصل از یار نیست جز تیزی
وز جلب جز خرابه دهلیزی
❈۱۱❈
مرد کناس مستراح شده
عرض و مال و زرش مباح شده
عقل را روی در کمالی هست
بجزین خورد و خفت حالی هست
❈۱۲❈
تا زبان تو این و فعل آنست
روی این راز بر تو پنهانست
چون که شهوت شود هم آوازت
سر به سوی غضب کشد بازت
❈۱۳❈
بر فروز غضب روانت را
ببرد خشم حلق جانت را
غضبت روی دل سیاه کند
شهوتت مغز جان تباه کند
❈۱۴❈
غضب و شهوت از میان بردار
کام خویش از عروس جان بردار
نطفهای را که پشتوارهٔ تست
رایگانش مده،که پارهٔ تست
❈۱۵❈
این چنین نطفه را تو برخیزی
زود اندر مشیمهای ریزی
بود اندر مشیمه یک چندی
بدر آید ستوده فرزندی
❈۱۶❈
چند روزی به ناز دارندش
ز آتش و آب باز دارندش
پس از آن همچو سرو بالنده
نوجوانی شود سگالنده
❈۱۷❈
آتش شهوتش بلند شود
به زن و بچه پای بند شود
سر و ریشی دروغ بترازد
من و مایی ز خویش بر سازد
❈۱۸❈
غضبش حلق در دوال کشد
شهوتش موش در جوال کشد
میرود چون سگان زنجیری
این چنین تا به حالت پیری
❈۱۹❈
ضعف شستش نشست فرماید
بستن پا و دست فرماید
مدتی اینچنین به سر گردد
زحمت دختر و پسر گردد
❈۲۰❈
زن ازو سیر و بچگانش هم
همه در قصد مال و جانش هم
به دعای خود و دعای کسان
برود زین سرای بوالهوسان
❈۲۱❈
زود بر تختهای نشانندش
بر سر حفرهای دوانندش
بنهندش به خاک و باز آیند
به سر مال او فراز آیند
❈۲۲❈
خانه را غارتی در اندازند
به شبی جمله را بپردازند
این حسابی که: چند مظلمه برد؟
آن فغانی که: از چه زود نمرد؟
❈۲۳❈
گور پر مار و خانه پر کژدم
خواجه در دام و گفتگوی از دم
بر سر آیند مالکانش زود
که بگو: تا ترا خدای که بود؟
❈۲۴❈
در سؤالش کشند و درماند
چون سخن را جواب نتواند
آتش خشم بر فروزانند
در شب اولش بسوزانند
❈۲۵❈
اینچنین تا به وقت پرسیدن
نهلندش دمی به یوسیدن
بودن و رفتن چنین چکند؟
به چکار آید آن و این چکند؟
❈۲۶❈
جاهلانی که کار نان کردند
دین و دنیی چنین زیان کردند
چند ازین رنج و چند ازین خواری؟
بهر چیزی که زود بگذاری
❈۲۷❈
مرغ و ماهی چه میکشی در دیر؟
چون نشان سمک ندانی و طیز
مهر خود را به مهر زر چه دهی
سر خود را به دردسر چه دهی؟
❈۲۸❈
در نگر تا: کجاست غمخواری؟
غم اوخور، چو میکنی کاری
دل درماندگان به دست آور
بر ستم پیشگان شکستآور
❈۲۹❈
بجزین گفتها که کردم یاد
حالتی هست و شرح خواهم داد
گر چه آن جمله عرف و عادت بود
لیک سرمایهٔ سعادت بود
❈۳۰❈
چون مؤدب شود به آنها مرد
این سعادت طلب تواند کرد
پیش ازین سالکان و غواصان
راه را بر تو کردهاند آسان
❈۳۱❈
راه ایشان ببین که:چون رفتند؟
بچه نوع از جهان برون رفتند؟
گام بر گامشان نه و میرو
روز راحت مبین و شب مغنو
❈۳۲❈
کین طریق ریاضتست و فنا
نتوان رفت جز به رنج و عنا
گر دلت زین سخن هراسان شد
ترک دنیا بکن، که آسان شد
کامنت ها