اوحدی:آن شیندی که شاه کیخسرو چون ز معنی بیافت ملکی نو
❈۱❈
آن شیندی که شاه کیخسرو
چون ز معنی بیافت ملکی نو
کار این تخت چون ز دست بداد؟
نیستی جست و هر چه هست بداد؟
❈۲❈
در پی شاه هر کسی بشتافت
پر بگشتند و کس نشانه نیافت
پادشاهی بدان توانایی
با چنان علم و عقل و دانایی
❈۳❈
نیست بازی که هم به کاری رفت
که ز تختی چنان بغاری رفت
تا کسی بر گهر نیابد دست
نتواند کبود مهره شکست
❈۴❈
آن کسانی که در هنر کوشند
خویش را از نظر چنان پوشند
راه معنی باسب و زین نروند
جز به دل در طریق دین نروند
❈۵❈
تا به هر رشتهای در آویزی
کی ازین چاه بر زبر خیزی؟
چند در بند فربهی باشی؟
پر مشو کز هنر تهی باشی
❈۶❈
این گروه مغفل ساهی
نتوانند با تو همراهی
دست آزادهای به چنگ آور
روی در روی نام و ننگ آور
❈۷❈
کو برون آورد ز غرقابت
برگشاید دو دیده از خوابت
چون ازین خانه میروی به درست
به طلب راه را رفیقی چست
❈۸❈
تا بگوید، چو بازپرسی راست
کندرین راه منزل تو کجاست؟
این رباطیست پر ز حجره و رخت
از پس و پیش چند منزل سخت
❈۹❈
اولش مهد و آخرش تابوت
در میان جستجوی خرقه و قوت
چون بزایی، اگر ندانی مرد
کی ازین عرصه گو توانی برد؟
❈۱۰❈
خواه اطلس بپوش و خواهی دلق
با خدا باش در میانهٔ خلق
بیحضوری مباش و بیشوقی
تا بیابی ز جام ما ذوقی
❈۱۱❈
هر کرا نفس شد پراگنده
روح قدسیش کی شود زنده؟
بگذر از ریش و سبلت و بینی
که تو این نیستی که میبینی
❈۱۲❈
گرد هر در مگرد چون گولان
درج شو در حساب مقبولان
گر چه کارت به جای خود نبود
هیچ فارغ مشو، که بد نبود
❈۱۳❈
سرت آغاز اگر کند جستن
نتوان نیز پای را بستن
کامنت ها