اوحدی:دزد را پیش رخت راه مده خرنهای خرس را کلاه مده
❈۱❈
دزد را پیش رخت راه مده
خرنهای خرس را کلاه مده
از سری با چنان پریشانی
موی چون میبری به پیشانی؟
❈۲❈
با تو میگوید آن حکیم ولی
کاول الفکر آخرالعمل
مده، ای خواجه، بیگرو زنهار
ترک را جبه، کرد را دستار
❈۳❈
زنده را توبه ده، که دارد جان
مرده خود توبه کرد از آب و ز نان
آنکه از بهر نان کند توبه
مشنو گر به جان کند توبه
❈۴❈
نتوان دیو را به راه آورد
سر دیوانه در کلاه آورد
روستایی که دیشب از دره جست
مدهش توبه، کز مصادره جست
❈۵❈
نیست آنکو سری به راه کشد
بهلش تاقلان شاه کشد
به غرور جلب زنی عاطل
حق سلطان چه میکنی باطل؟
❈۶❈
تو اگر مومنی،فرااست کو؟
ور شدی متمن،حراست کو؟
فال مؤمن فراست نظرست
وین ز تقویم و زیج ما بدرست
❈۷❈
مؤمن از رنگ چهره برخواند
آنچه دانا ز دفترش داند
مؤمنانش چو نور میبینند
آنچه مردم ز دور میبینند
❈۸❈
دل مؤمن بسان آینه است
همه نقشی درو معاینه است
دل، که چشمش به نور حق بیناست
زانسوی پردهٔ «ولوشناست»
❈۹❈
دل بیعلم کی رسد به یقین؟
علم حاصل کن، ای پسر، در دین
عمل از تن بجوی و علم از دل
زانکه ایمان چنین شود حاصل
❈۱۰❈
چون زبان و دل اندرین تصدیق
هر دو همداستان شوند و رفیق
تن تتبع کند به پاک روی
شود ایمان ازین سه پشت قوی
❈۱۱❈
هرکس این اعتقاد شد مقدور
همه اجزای او بگیرد نور
نور معنی اگر نفوذ کند
کشف راز نهفته زود کند
❈۱۲❈
در دل ما جزین امانی نیست
زانکه ایمان مایمانی نیست
نه به ایمان کشید سوی یمن؟
خرقهٔ مصطفی اویس قرن
❈۱۳❈
حامل خرقه آن دو صاحب حال
که ازیشان رسید دین به کمال
گر چه آن گل به خار بنهفتند
زان تفرج چو غنچه بشکفتند
❈۱۴❈
دل او با گمان چو یار نبود
دیدن صورتش به کار نبود
روستایی نبود و در ده شد
رز خالص به امتحان به شد
❈۱۵❈
امتحان دید و غیبگویی کرد
طلب خرقهٔ دو تویی کرد
تیر ایمان چو بر نشان آمد
خرقه و خرده در میان آمد
❈۱۶❈
یمنی صاحب سعادت شد
مدنی را یقین زیادت شد
گر چه در عهد اقالت آوردند
حالشان گفت و حالت آوردند
❈۱۷❈
قاصد و مقصد این چنین باید
هر کرا کشف سر دین باید
خرقه پوشی، تو در چنین کس پوش
ورنه در خرقه کش سر و مخروش
❈۱۸❈
چون تو قاضی شدی، مریدان دزد
خرقهها رفت و نیست منت و مزد
میکشی خلق را به بیخردی
چه توان کرد چون طبیب بدی؟
❈۱۹❈
نه به هر خاطر این نزول کند
قابلی جوی، تا قبول کند
آنکه در خورد صحبتست و حضور
مکن او را به خدمت از خود دور
❈۲۰❈
وآنچه ارباب خدمتند و قیام
هر یکی را نگاه دار مقام
وانکه لایق بود به خلوت و صوم
مهل او را دگر به صحبت قوم
❈۲۱❈
وان کزین هر سه قوم بیرونند
مده این دانهشان، که بس دونند
ارمغانی مکن بریشان عرض
جز صلوة و زکوة و سنت و فرض
❈۲۲❈
گر به هر یک عمامه خواهی داد
دین به دستار و جامه خواهی داد
نقد خویش اول آزمایش کن
بعد از آن خلق را نمایش کن
❈۲۳❈
چون نکردی تو بد ز نیک جدا
از تو طالب کجا رسد به خدا؟
چکنی جستجوی بوالهوسان؟
زین یکی را به مخلصی برسان
❈۲۴❈
چون تو اسب و شتر بهم رانی
به گل و گوچو گاو درمانی
آنکه سقمو نیاش باید داد
گرش افیون دهی بقای تو باد
❈۲۵❈
هر که آمد، گرش مرید کنی
در زمستان مگس قدید کنی
کامنت ها