اوحدی:ذکر بیفکر علم بیعملست دل بیعشق چشم پر سبلست
❈۱❈
ذکر بیفکر علم بیعملست
دل بیعشق چشم پر سبلست
حلقهٔ ذکر حلقهٔ دل تست
گلهٔ ما ز حلق پر گل تست
❈۲❈
ذکر در دل چو جای کردو نشست
بانگ خواهی بلند و خواهی پست
آنکه نامش همیبری شنواست
گر نداری فغان و نعره رواست
❈۳❈
وآنکه سر حروف میداند
بیزبان و حروف میخواند
نتوانش سپاس، فکر آنست
حاضرش میشناس، ذکر آنست
❈۴❈
لال گردی و گنگ ارین دانی
ور ندانی، کرا همی خوانی؟
آنکه او را نه آشنایی تو
به کدامش زبان ستایی تو؟
❈۵❈
دل نادان ز کار سست آید
دم ز دانش زنی درست آید
هیچ دانی که رویت اندر کیست؟
چو ندانی خروش بیهده چیست؟
❈۶❈
دل غایب به بانگ محتاجست
که چو حاضر شود به معراجست
چو دلت با زبان نشد هم عهد
زشت باشد به ذکر کردن جهد
❈۷❈
یار باید دل و زبان باهم
تا توان زد ز نام پاکش دم
دل چو پر نقش و رنگ باشد و بوی
به زبان هر چه بایدت میگوی
❈۸❈
در دلت دار و گیر تاراجست
زان به تلقین پیر محتاجست
پیر داند که کیست لایق ذکر؟
هر کسش چون ادا کند بیفکر؟
❈۹❈
همه را گر به ذکر بنشانی
نرهی هرگز از پیشمانی
کامنت ها