اوحدی:بیدرم باش، ارت سرد نیست کاولین گام عاشقان اینست
❈۱❈
بیدرم باش، ارت سرد نیست
کاولین گام عاشقان اینست
این ده و باغ و بچه وزن تو
غول راهند و غل گردن تو
❈۲❈
غل و غولی چنین گذاشته به
داشت چون بد بود، نداشته به
دل که وحدت سرای این راهست
پاک دارش،که خلوت شاهست
❈۳❈
روی دل جز در آن یگانه مکن
مرغ دینی، هوای دانه مکن
در و دیوار در شمار تواند
انجم و آسمان بکار تواند
❈۴❈
با تو گویا زبان هر ذره
که: به دنیا چنین مشو غره
ملک دین را تو راست میکن کار
ملک دنیا به کاردان بگذار
❈۵❈
چند ازین نیستی و این هستی؟
ازل اندر ابد زن و رستی
عاشقی، هم به تاب تیشهٔ خود
آتشی در فگن به بیشهٔ خود
❈۶❈
خرد را فسار و سوزن اندر جیب
چون روی در سراچهٔ لاریب؟
تا ترا از تو شیشه در بارست
از تو تا دوست راه بسیارست
❈۷❈
آشنایی طلب، ز دنیا فرد
که درین بحر غوطه داند خورد
تا تو داری خبر ز هستی خود
میل داری به بتپرستی خود
❈۸❈
دیده بازت نشد به عالم نور
زان به ظلمت فروشدستی دور
دیده بازت نشد به عالم غیب
زان به ظلمت فرو نشستی و عیب
❈۹❈
ره که باید به پای جان رفتن
با خر و بار چون توان رفتن؟
تو دل خود چو ده خراب کنی
که در سنگ و خاک آب کنی
❈۱۰❈
خانه را در مکن، که در بندست
وندرو زر منه، که زر گندست
نام زر چیست؟ جیفهٔ مردار
کی خورد جیفه جز سگ و کفتار
❈۱۱❈
بخت اگر نیست خواجه زر چکند؟
رخت اگر نیست خانه در چکند؟
مرد از آراستن تباه شود
سینه از خواستن سیاه شود
❈۱۲❈
عارف کردگار زر چکند؟
ولیالله بار و خر چکند؟
من ده خویش پربها کردم
به فضولان ده رها کردم
❈۱۳❈
در جهان داد بندگیش نداد
که ز بند جهان نگشت آزاد
تو ز لاهوتی، ای الهی دل
ملک ناسوت را بناس بهل
❈۱۴❈
تا کی این سنقر و ایاز رهی؟
برهان خویش را، که باز رهی
مرغ او آشیانه کی سازد؟
مور او کی به دانه پردازد؟
❈۱۵❈
غیر در غار ما نمیگنجد
عشوه در بار ما نمیگنجد
غار ما منزل پلنگانست
نه مقام خسان و ننگانست
❈۱۶❈
آنکه اندر جهان ندارد گنج
چون توان آگنیدنش در کنج؟
تشنگان اندرین حیاض رسند
به ریاضت درین ریاض رسند
❈۱۷❈
عزلت و جوع بود و صمت و سهر
سالکان را به راستی رهبر
این چهارند در طریق کمال
حالت فقر و حیلت ابدال
کامنت ها