اوحدی:عز ناخفتن، ار تو هستی کس نص یا «ایهاالمزمل» بس
❈۱❈
عز ناخفتن، ار تو هستی کس
نص یا «ایهاالمزمل» بس
شود از آب چشم و بیداری
بر زبان چشمهٔ سخن جاری
❈۲❈
خواب را گفتهای برادر مرگ
چون نخسبی نمیزنی در مرگ
دل شب زندهدار زنده بود
قالب خفته سرفگنده بود
❈۳❈
خواب خون در بدن فسرده کند
زندگان را به رنگ مرده کند
جز شب تیره نیست آن ظلمات
که درو یافتند آب حیاب
❈۴❈
نشود آب زندگی ریزان
مگر از دیدهٔ سحرخیزان
شب ما تیره و دراز بود
کار ما گریه و نیاز بود
❈۵❈
گر حریفی، شبی به روز آور
رخ در آن یار دلفروز آور
ورنه هم عود ما بر آتش کن
شب ما ناخوشیست، شب خوش کن
❈۶❈
آنکه را جستهای خریدارست
تو چه خسبی؟ چون دوست بیدارست
دوست بیدار و دشمن اندر خواب
فرصت اینست، فرصتی دریاب
❈۷❈
منکرند این حواس جسمانی
دشمن، این دوستان که میدانی
خیز و در خواب کن مر اینان را
باز کن چشم و دیدهٔ جان را
❈۸❈
کنج گیران به گنج روح رسند
شبنشینان درین فتوح رسند
تو بران گوهر، ار خریداری
نرسی جز به نور بیداری
❈۹❈
مردم چشم شبنشین را نور
از در عزلتست و فکر و حضور
کامنت ها