اوحدی:زهدت آن باشد، ای سعادت جوی کز متاع جهان بتابی روی
❈۱❈
زهدت آن باشد، ای سعادت جوی
کز متاع جهان بتابی روی
روی در فضل بینیاز کنی
پشت بر فضلهٔ مجاز کنی
❈۲❈
بر فرازی ز فقر صرف درفش
زان توجه کلاه سازی و کفش
نبود، گر ز زهد گیری رنگ
حاجت اربعین و خلوت تنگ
❈۳❈
هر که او زهد را حصار کند
تیر شیطان برو چه کار کند؟
زهد چون قلعهایست پاس ترا
قفس آهنین حواس ترا
❈۴❈
قلعه را در مساز بیبارو
احتما باید، آنگهی دارو
خلوت از بهر آن پسند آید
که حواس تنت به بند آید
❈۵❈
چون شد از زهد گردنت باریک
نیست محتاج خلوت تاریک
خویشتن را ازین و آن باز آر
پس همی گیر چله در بازار
❈۶❈
حاضر وقت باش و غایب غیر
تا توانی به استقامت سیر
چون نهادی کلاه خرسندی
بر در بندگی کمر بندی
❈۷❈
هر دلی کو به زهد چست آید
به عبادت رسد، درست آید
زهد فرضست و زهد فضل، بدان
ترک دنیا بدین دو زهد توان
❈۸❈
زهد فرض از حرام برگشتن
زهد فضل از حلال بگذشتن
چونکه امروز خود حلالی نیست
دومین زهد جز خیالی نیست
❈۹❈
زاهدی، جز حلال کم نخوری
به بود کان حلال هم نخوری
هر کرا زهد پردهدار شود
محرم وحی کردگار شود
❈۱۰❈
دست عثمان، که تیر شد قلمش
زهد کرد از جهانیان علمش
زاهدی ترک مال و جاه بود
ترگ چون پر شود کلاه بود
❈۱۱❈
گر همی خواهی این کلاه بلند
کمر بندگی و طاعت بند
هر که او راست دید و زرق نکرد
این کله را ز تاج فرق نکرد
❈۱۲❈
تاج را لازمست دری خاص
در این تاج نیست جز اخلاص
کامنت ها