اوحدی:به ریا روی در خدای مکن پیش یزدان به زرق جای مکن
❈۱❈
به ریا روی در خدای مکن
پیش یزدان به زرق جای مکن
هر نمازی و و طاعتی که تراست
بوریایی نیرزد، ار بریاست
❈۲❈
دیگری خواه باش و خواه مباش
خصم چون دید گو: گواه مباش
کردهٔ خویش را منه سنگی
وندرو از ریا مهل رنگی
❈۳❈
بر تو زیبا نمود کردهٔ تو
چون ندیدی که چیست پردهٔ تو
آنچه یاقوت گفتیش میناست
چه فروشی؟ که جوهری بیناست
❈۴❈
بر تو پوشیده جوهری چندست
که از آنجمله کار در بندست
زآن غلطها چو پا کشد راهت
نبرد دیو فتنه در چاهت
❈۵❈
طاعت خود ز چشم خلق بپوش
زان مکن یاد و در فزونی کوش
چون به طاعت نگه کنی گنهست
عاشق خویش بین چه مرد رهست؟
❈۶❈
غیر در دل مهل، که راه کند
که چو ایزد درو نگاه کند
اگر از دیگری اثر یابد
روی صلح از دل تو برتابد
❈۷❈
نیست اخلاص جز خدا دیدن
کردن کار و کار نادیدن
تن به طاعت چو خوپذیر شود
در دل اخلاص جایگیر شود
❈۸❈
چون شد اخلاص را نشانه پدید
نور صدق آید از میانه پدید
نفسی جز به یاد حق نزند
جز به فرمان حق نطق نزند
❈۹❈
هر چه در کون و مکان بیند
از ازل قدرتی در آن بیند
چون به حق جمله را حوالت کرد
بینش غیر او اقالت کرد
❈۱۰❈
از خود و دیگری خلاص شود
در ره از بندگان خاص شود
در محل صفا قدم راند
هر چه غیر از وفا عدم داند
❈۱۱❈
هر کسی مرد این مشاهده نیست
شکر این فتح جز مجاهده نیست
آنکه خود را بدین نبرد زند
لاف « هل من مزید» درد زند
❈۱۲❈
طاعتی را که با ریا بنیاد
بنهی، جمله باد باشد، باد
تا سر مویی از ریا باقیست
هر چه گویی تو محض زراقیست
کامنت ها