اوحدی:به گل گفتند: بلبل بس حقیرست ترا با او چرا این دارو گیرست؟
❈۱❈
به گل گفتند: بلبل بس حقیرست
ترا با او چرا این دارو گیرست؟
بگفتا: بلبلی کز من زند لاف
بر من به ز ده سیمرغ در قاف
❈۲❈
دل صافی ترا از لشکری به
درون بینفاق از کشوری به
نظر، کز راستی آید، بلندست
برون از راستی خود ناپسندست
❈۳❈
به چالاکی نظر جوی از بلندان
ولی پرهیز کن از چشم بندان
به پاکی دیدهای کو باز باشد
به صید دل کمند انداز باشد
❈۴❈
ازو چون سر کشی، از پا نیفتی
میفگن بر زمینش، تا نیفتی
کامنت ها