اوحدی:زهی! از جام مهرت مست گشته ز کوباکوب هجران پست گشته
❈۱❈
زهی! از جام مهرت مست گشته
ز کوباکوب هجران پست گشته
بسی در عشق گرم و سرد دیدی
کنون بنشین، که آن خود کشیدی
❈۲❈
بگستر فرش و خلوت ساز جارا
که عزم آن شبستانست ما را
سحرگاهان دعای مستجابت
به روی کار باز آورد آبت
❈۳❈
دلارامی که از دامت رمان بود
تو گفتی: رام خواهد شد، همان بود
هر آن حاجت که میخواهی برآری
که رو در قبلهٔ اقبال داری
❈۴❈
به وصلم طلعتت فیروز گردد
شب تاریک هجران روز گردد
مخور اندوه، ازین پس شاد میباش
ز بند هر غمی آزاد میباش
❈۵❈
دهانم را تو باشی میر ازین پس
به بوسیدن مکن تقصیر ازین پس
کنار و بوسه اول چیز باشد
چو وقت آید دگرها نیز باشد
❈۶❈
دل من ترک وصل دیگران گفت
تویی همدم، تویی مونس، تویی جفت
رفیق من تو خواهی بود ازین پس
مرا از مهر و کین آن و این بس
❈۷❈
دلم در جستجویت جویت گرم گشته
چه جای دل؟ که سنگش نرم گشته
از آن شوخی به راه آمد دل من
به جانت نیک خواه آمد دل من
❈۸❈
چو باغ وصل را در برگشادی
جهان اندر جهان عیشست و شادی
ز رویم لاله و گل دسته میبند
ز لعلم شکر اندر پسته میبند
❈۹❈
گهی با زلف پستم عشق میباز
گهی میگوی در گوش دلم راز
مشو نومید و از من سر مپیچان
رخ از پیوند و یاری بر مپیچان
❈۱۰❈
بیا، کز وصل من کارت بر آید
به باغ من گل از خارت بر آید
دلت را مژدهای میده به شادی
بگو او را دگر چون مژده دادی
کامنت ها