پروین اعتصامی:دی، کودکی بدامن مادر گریست زار کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
❈۱❈
دی، کودکی بدامن مادر گریست زار
کز کودکان کوی، بمن کس نظر نداشت
طفلی، مرا ز پهلوی خود بیگناه راند
آن تیر طعنه، زخم کم از نیشتر نداشت
❈۲❈
اطفال را بصحبت من، از چه میل نیست
کودک مگر نبود، کسی کو پدر نداشت
امروز، اوستاد بدرسم نگه نکرد
مانا که رنج و سعی فقیران، ثمر نداشت
❈۳❈
دیروز، در میانهٔ بازی، ز کودکان
آن شاه شد که جامهٔ خلقان ببر نداشت
من در خیال موزه، بسی اشک ریختم
این اشک و آرزو، ز چه هرگز اثر نداشت
❈۴❈
جز من، میان این گل و باران کسی نبود
کو موزهای بپا و کلاهی بسر نداشت
آخر، تفاوت من و طفلان شهر چیست
آئین کودکی، ره و رسم دگر نداشت
❈۵❈
هرگز درون مطبخ ما هیزمی نسوخت
وین شمع، روشنائی ازین بیشتر نداشت
همسایگان ما بره و مرغ میخورند
کس جز من و تو، قوت ز خون جگر نداشت
❈۶❈
بر وصلههای پیرهنم خنده میکنند
دینار و درهمی، پدر من مگر نداشت
خندید و گفت، آنکه بفقر تو طعنه زد
از دانههای گوهر اشکت، خبر نداشت
❈۷❈
از زندگانی پدر خود مپرس، از آنک
چیزی بغیر تیشه و داس و تبر نداشت
این بوریای کهنه، بصد خون دل خرید
رختش، گه آستین و گهی آستر نداشت
❈۸❈
بس رنج برد و کس نشمردش به هیچ کس
گمنام زیست، آنکه ده و سیم و زر نداشت
طفل فقیر را، هوس و آرزو خطاست
شاخی که از تگرگ نگون گشت، بر نداشت
❈۹❈
نساج روزگار، درین پهن بارگاه
از بهر ما، قماشی ازین خوبتر نداشت
کامنت ها