پروین اعتصامی:گربهٔ پیری، ز شکار اوفتاد زار بنالید و نزار اوفتاد
❈۱❈
گربهٔ پیری، ز شکار اوفتاد
زار بنالید و نزار اوفتاد
ناخنش از سنگ حوادث شکست
دزد قضا و قدرش راه بست
❈۲❈
از طمع و حمله و پیکار ماند
کارگر از کار شد و کار ماند
کودک دهقان، بسرش کوفت مشت
مطبخیش هیمه زد و سوخت پشت
❈۳❈
گربهٔ همسایه، دمش را گزید
از سگ بازار، جفاها کشید
بسکه دمی خاک و دمی آب ریخت
از تنش، آن موی چو سنجاب ریخت
❈۴❈
تیره شد آن دیدهٔ آئینهوار
گرسنه ماند، آن شکم بیقرار
از غم کشک و کره، خوناب خورد
در عوض شیر، بسی آب خورد
❈۵❈
دوده نمیسود به گوش و به دم
حمله نمیکرد به دیگ و به خم
حیله و تزویر، فراموش کرد
گربهٔ پیر فلکش، موش کرد
❈۶❈
مایهٔ هستیش، ز تن رفته بود
نیروی دندان و دهن رفته بود
گربه چو رنجور و گرفتار شد
موش بد اندیش، در انبار شد
❈۷❈
در همه جا خفت و به هر سو نشست
بند ز هر کیسه و انبان گسست
گربه چو دید آن ره و رسم تباه
پای کشان، کرد به انبار راه
❈۸❈
گفت بخود، کاین چه در افتادنست
تا رمقی در دل و جان در تن است
زندهام و موش نترسد ز من!
مردهام از کاهلی خویشتن
❈۹❈
گر چه نمیآیدم از دست، کار
آگهم از کارگه روزگار
گر چه مرا نیروی پیکار نیست
موش از این قصه، خبردار نیست
❈۱۰❈
به که از امروز شوم کاردان
تا که به کاری بردم آسمان
گر که ببینم سوی موشان بخشم
جمله بیندند ز اندیشه چشم
❈۱۱❈
زخم زنم، گر چه بفرسوده چنگ
حمله کنم، گر چه بود عرصه تنگ
گربه چو آن همت و تدبیر کرد
آن شکم گرسنه را سیر کرد
❈۱۲❈
بر زنخ از حیله بیفکند باد
موش بترسید و ز ترس ایستاد
جست و خراشید زمین را بدست
موش بلرزید و همانجا نشست
❈۱۳❈
موشک چندی، چو بدینسان گرفت
رنج ز تن، درد ز دندان گرفت
تا نرود قوت بازوی تو
نشکند ایام، ترازوی تو
❈۱۴❈
تا نربودند ز دستت عنان
جان ز تو خواهد هنر و جسم نان
روی متاب از ره تدبیر و رای
تا شودت پیر خرد، رهنمای
❈۱۵❈
بر همه کاری، فلک افزار داد
پشت قوی کرد، سپس بار داد
هر که درین راه رود سر گران
پیشتر افتند ازو دیگران
❈۱۶❈
تا گهری در صدف کار بود
گوهری وقت، خریدار بود
کامنت ها