پروین اعتصامی:دی، مرغکی بمادر خود گفت، تا بچند مانیم ما همیشه بتاریک خانه‌ای
❈۱❈
دی، مرغکی بمادر خود گفت، تا بچند
مانیم ما همیشه بتاریک خانه‌ای
من عمر خویش، چون تو نخواهم تباه کرد
در سعی و رنج ساختن آشیانه‌ای
❈۲❈
آید مرا چو نوبت پرواز، بر پرم
از گل بسبزه‌ای و ز بامی بخانه‌ای
خندید مرغ زیرک و گفتش تو کودکی
کودک نگفت، جز سخن کودکانه‌ای
❈۳❈
آگاه و آزموده توانی شد، آن زمان
کگه شوی ز فتنهٔ دامی و دانه‌ای
زین آشیان ایمن خود، یادها کنی
چون سازد از تو، حوادث نشانه‌ای
❈۴❈
گردون، بر آن رهست که هر دم زند رهی
گیتی، بر آن سر است که جوید بهانه‌ای
باغ وجود، یکسره دام نوائب است
اقبال، قصه‌ای شد و دولت، فسانه‌ای
❈۵❈
پنهان، بهر فراز که بینی نشیبهاست
مقدور نیست، خوشدلی جاودانه‌ای
هر قطره‌ای که وقت سحر، بر گلی چکد
بحری بود، که نیستش اصلا کرانه‌ای
❈۶❈
بنگر، به بلبل از ستم باغبان چه رفت
تا کرد سوی گل، نگه عاشقانه‌ای
پرواز کن، ولی نه چنان دور ز آشیان
منمای فکر و آرزوی جاهلانه‌ای
❈۷❈
بین بر سر که چرخ و زمین جنگ میکنند
غیر از تو هیچ نیست، تو اندر میانه‌ای
ای نور دیده، از همه آفاق خوشتر است
آرامگاه لانه و خواب شبانه‌ای
❈۸❈
هر کس که توسنی کند، او را کنند رام
در دست روزگار، بود تازیانه‌ای
بسیار کس، ز پای در آورد اسب آز
آن را مگر نبود، لگام و دهانه‌ای
کامنت ها