پروین اعتصامی:اگر چه در ره هستی هزار دشواریست چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
❈۱❈
اگر چه در ره هستی هزار دشواریست
چو پر کاه پریدن ز جا سبکساریست
به پات رشته فکندست روزگار و هنوز
نه آگهی تو که این رشتهٔ گرفتاریست
❈۲❈
بگرگ مردمی آموزی و نمیدانی
که گرگ را ز ازل پیشه مردم آزاریست
بپرس راه ز علم، این نه جای گمراهیست
بخواه چاره ز عقل، این نه روز ناچاریست
❈۳❈
نهفته در پس این لاجورد گون خیمه
هزار شعبدهبازی، هزار عیاریست
سلام دزد مگیر و متاع دیو مخواه
چرا که دوستی دشمنان ز مکاریست
❈۴❈
هر آن مریض که پند طبیب نپذیرد
سزاش تاب و تب روزگار بیماریست
بچشم عقل ببین پرتو حقیقت را
مگوی نور تجلی فسون و طراریست
❈۵❈
اگر که در دل شب خون نمیکند گردون
بوقت صبح چرا کوه و دشت گلناریست
بگاهوار تو افعی نهفت دایهٔ دهر
مبرهن است که بیزار ازین پرستاریست
❈۶❈
سپردهای دل مفتون خود بمعشوقی
که هر چه در دل او هست، از تو بیزاریست
بدار دست ز کشتی که حاصلش تلخیست
بپوش روی ز آئینهای که زنگاریست
❈۷❈
بخیره بار گران زمانه چند کشی
ترا چه مزد بپاداش این گرانباریست
فرشته زان سبب از کید دیو بیخبر است
که اقتضای دل پاک، پاک انگاریست
❈۸❈
بلند شاخهٔ این بوستان روح افزای
اگر ز میوه تهی شد، ز پست دیواریست
چو هیچگاه به کار نکو نمیگرویم
شگفت نیست گر آئین ما سیه کاریست
❈۹❈
برو که فکرت این سودگر معامله نیست
متاع او همه از بهر گرم بازاریست
بخر ز دکهٔ عقل آنچه روح میطلبد
هزار سود نهان اندرین خریداریست
❈۱۰❈
زمانه گشت چو عطار و خون هر سگ و خوک
فروخت بر همه و گفت مشک تاتاریست
گلش مبو که نه شغلیش غیر گلچینیست
غمش مخور که نه کاریش غیر خونخواریست
❈۱۱❈
قضا چو قصد کند، صعوهای چو ثعبانی است
فلک چو تیغ کشد، زخم سوزنی کاریست
کدام شمع که ایمن ز باد صبحگهی است
کدام نقطه که بیرون ز خط پرگاریست
❈۱۲❈
عمارت تو شد است این چنین خراب ولیک
بخانهٔ دگران پیشهٔ تو معماریست
بدان صفت که تو هستی دهند پاداشت
سزای کار در آخر همان سزاواریست
❈۱۳❈
بهل که عاقبت کار سرنگونت کند
بلندئی که سرانجام آن نگونساریست
گریختن ز کژی و رمیدن از پستی
نخست سنگ بنای بلند مقداریست
❈۱۴❈
ز روشنائی جان، شامها سحر گردد
روان پاک چو خورشید و تن شب تاریست
چراغ دزد ز مخزن پدید شد، پروین
زمان خواب گذشتست، وقت بیداریست
کامنت ها