پروین اعتصامی:شنیدستم یکی چوپان نادان بخفتی وقت گشت گوسفندان
❈۱❈
شنیدستم یکی چوپان نادان
بخفتی وقت گشت گوسفندان
در آن همسایگی، گرگی سیه کار
شدی همواره زان خفتن، خبردار
❈۲❈
گرامی وقت را، فرصت شمردی
گهی از گله کشتی، گاه بردی
دراز آن خواب و عمر گله کوتاه
ز خون هر روز، رنگین آن چراگاه
❈۳❈
ز پا افتادی، از زخم و گزندی
زمانی برهای، گه گوسفندی
بغفلت رفت زینسان روزگاری
نشد در کار، تدبیر و شماری
❈۴❈
شبان را دیو خواب افکنده در دام
بدام افتند مستان، کام ناکام
ز آغل گله را تا دشت بردی
بچنگ حیلهٔ گرگش سپردی
❈۵❈
نه آگه بود از رسم شبانی
نه میدانست شرط پاسبانی
چو عمری گرگ بد دل، گله راند
دگر زان گله، چوپان را چه ماند
❈۶❈
چو گرگ از گله هر شام و سحر کاست
شبان از خواب بی هنگام برخاست
بکردار عسس، کوشید یک چند
فکند آن دزد را، یکروز در بند
❈۷❈
چنانش کوفت سخت و سخت بر بست
که پشت و گردن و پهلوش بشکست
بوقت کار، باید کرد تدبیر
چه تدبیری، چو وقت کار شد دیر
❈۸❈
بگفت، ای تیره روز آزمندی
تو گرگ بس شبان و گوسفندی
بدینسان داد پاسخ، گرگ نالان
نه چوپانی تو، نام تست چوپان
❈۹❈
نشاید وقت بیداری غنودن
شبان بودن، ز گرگ آگه نبودن
شبانی باید، ای مسکین، شبان را
توان شب نخفتن، پاسبان را
❈۱۰❈
نه هر کو گلهای راند، شبان است
نه هر کو چشم دارد، پاسبان است
تو، عیب کار خویش از خود نهفتی
بهنگام چرای گله، خفتی
❈۱۱❈
شدی پست، این نه آئین بزرگی است
ندانستی که کار گرگ، گرگی است
تو خفتی، کار از آن گردید دشوار
نشاید کرد با یکدست، ده کار
❈۱۲❈
چرا امروز پشت من شکستی
کجا بود آن زمان این چوبدستی
شبانان نیستند از گرگ، ایمن
تو وارون بخت، ایمن بودی از من
❈۱۳❈
نخسبد هیچ صاحب خانه آرام
چو در نامحکم و کوته بود بام
شبانان، آنقدر پرسند و پویند
که تا گمگشتهای را، باز جویند
❈۱۴❈
من از تدبیر و رای خانمانسوز
در آغلها بسی شب کردهام روز
چه غم گر شد مرا هنگام مردن
پس از صد گوسفند و بره خوردن
❈۱۵❈
مرا چنگال، روزی خون بسی ریخت
به گردنها و شریانها در آویخت
بعمری شد ز خون آشامیم رنگ
بطرف مرغزاران، سبزه و سنگ
❈۱۶❈
بسی گوساله را پهلو فشردم
بسی بزغاله را از گله بردم
اگر صد سال در زنجیر مانم
نخستین روز آزادی، همانم
❈۱۷❈
شبان فارغ از گرگ بداندیش
بود فرجام، گرگ گلهٔ خویش
کنون دیگر نه وقت انتقام است
که کار گله و چوپان، تمام است
کامنت ها