پروین اعتصامی:آن نشنیدید که یک قطره اشک صبحدم از چشم یتیمی چکید
❈۱❈
آن نشنیدید که یک قطره اشک
صبحدم از چشم یتیمی چکید
برد بسی رنج نشیب و فراز
گاه در افتاد و زمانی دوید
❈۲❈
گاه درخشید و گهی تیره ماند
گاه نهان گشت و گهی شد پدید
عاقبت افتاد بدامان خاک
سرخ نگینی بسر راه دید
❈۳❈
گفت، که ای، پیشه و نام تو چیست
گفت مرا با تو چه گفت و شنید
من گهر ناب و تو یک قطره آب
من ز ازل پاک، تو پست و پلید
❈۴❈
دوست نگردند فقیر و غنی
یار نباشند شقی و سعید
اشک بخندید که رخ بر متاب
بی سبب، از خلق نباید رمید
❈۵❈
داد بهر یک، هنر و پرتوی
آنکه در و گوهر و اشک آفرید
من گهر روشن گنج دلم
فارغم از زحمت قفل و کلید
❈۶❈
پردهنشین بودم ازین پیشتر
دور جهان، پرده ز کارم کشید
برد مرا باد حوادث نوا
داد تو را، پیک سعادت نوید
❈۷❈
من سفر دیده ز دل کردهام
کس نتوانست چنین ره برید
آتش آهیم، چنین آب کرد
آب شنیدید کز آتش جهید
❈۸❈
من بنظر قطره، بمعنی یمم
دیده ز موجم نتواند رهید
همنفسم گشت شبی آرزو
همسفرم بود، صباحی امید
❈۹❈
تیرگی ملک تنم، رنجه کرد
رنگم از آن روی، بدینسان پرید
تاب من، از تاب تو افزونتر است
گر چه تو سرخی بنظر، من سپید
❈۱۰❈
چهر من از چهرهٔ جان، یافت رنگ
نور من، از روشنی دل رسید
نکته درینجاست، که ما را فروخت
گوهری دهر و شما را خرید
❈۱۱❈
کاش قضایم، چو تو برمیفراشت
کاش سپهرم، چو تو برمیگزید
کامنت ها