پروین اعتصامی:دل اگر توشه و توانی داشت در ره عقل کاروانی داشت
❈۱❈
دل اگر توشه و توانی داشت
در ره عقل کاروانی داشت
دیده گر دفتر قضا میخواند
ز سیه کاریش امانی داشت
❈۲❈
رهزن نفس را شناخته بود
گنجهایش نگاهبانی داشت
کشت و زرعی به ملک جان میکرد
بی نیاز از جهان، جهانی داشت
❈۳❈
گوش ما موعظت نیوش نبود
ورنه هر ذرهای دهانی داشت
ما در این پرتگه چه میکردیم
مرکب آز گر عنانی داشت
❈۴❈
با چنین آتش و تف و دم و دود
کاشکی این تنور نانی داشت
آزمند این چنین گرسنه نبود
اگر این سفره میهمانی داشت
❈۵❈
همه را زنده مینشاید گفت
زندگی نامی و نشانی داشت
داستان گذشتگان پند است
هر که بگذشت داستانی داشت
❈۶❈
رازهای زمانه را میگفت
در و دیوار گر زبانی داشت
اشکها انجم سپهر دلند
این زمین نیز آسمانی داشت
❈۷❈
تن بدریوزه خوی کرد و ندید
که چو جان گنج شایگانی داشت
خیره گفتند روح گنج تن است
گنج اگر بود، پاسبانی داشت
❈۸❈
تن که یک عمر زندهٔ جان بود
هرگز آگه نشد که جانی داشت
آنچنان شو که گل شوی نه گیاه
باغ ایام باغبانی داشت
❈۹❈
نیکبخت آن توانگری که بدل
غم مسکین ناتوانی داشت
چاشت را با گرسنگان میخورد
تا که در سفره نیم نانی داشت
❈۱۰❈
زندگانی تجارتی است کاز آن
همه کس غبنی و زیانی داشت
بوریاباف بود جولهٔ دهر
نه پرندی نه پرنیانی داشت
❈۱۱❈
رو به روزگار خواب نکرد
تا که این قلعه ماکیانی داشت
گم شد و کس نیافتش دیگر
گهر عمر، کاش کانی داشت
❈۱۲❈
صید و صیاد هر دو صید شدند
تا قضا تیری و کمانی داشت
دل بحق سجده کرد و نفس بزر
هر کسی سر بر آستانی داشت
❈۱۳❈
ما پراکندگان پنداریم
ورنه هر گلهای شبانی داشت
موج و طوفان و سیل و ورطه بسی است
زندگی بحر بی کرانی داشت
❈۱۴❈
خامهٔ دهر بر شکوفه نوشت:
هر بهاری ز پی خزانی داشت
تیره و کند گشت تیغ وجود
کاشکی صیقل و فسانی داشت
کامنت ها