پروین اعتصامی:صبح آمد و مرغ صبحگاهی زد نغمه، بیاد عهد دیرین
❈۱❈
صبح آمد و مرغ صبحگاهی
زد نغمه، بیاد عهد دیرین
خفاش برفت با سیاهی
شد پر همای روز، زرین
❈۲❈
در چشمه، بشوق جست ماهی
شبنم بنشست بر ریاحین
شد وقت رحیل و مرد راهی
بنهاد بر اسب خویشتن، زین
❈۳❈
هر مست که بود، هشیار است
کندند ز باغ، خار و خس را
گردید چمن، زمردین رنگ
دزدید چو دیو شب، نفس را
❈۴❈
خوابید ز خستگی، شباهنگ
هنگام سحر، در قفس را
بشکست و پرید صید دلتنگ
بر سر نرسانده این هوس را
❈۵❈
بر پاش رسید ناگهان سنگ
این عادت دور روزگار است
آراست بساط آسمانی
از جلوهگری، خور جهانتاب
❈۶❈
بگریخت ستارهٔ یمانی
از باغ و چمن، پرید مهتاب
رخشنده چو آب زندگانی
جوشید ز سنگ، چشمهٔ آب
❈۷❈
وان مست شراب ارغوانی
مخمور فتاد و ماند در خواب
مستی شد و نوبت خمار است
ای مرغک رام گشته در دام
❈۸❈
برخیز که دام را گسستند
پر میزن و در سپهر بخرام
کز پر شکن تو، پر شکستند
بس چون تو، پرندگان گمنام
❈۹❈
جستند ره خلاص و جستند
با کوشش و سعی خود، سرانجام
در گوشهٔ عافیت نشستند
کوشنده همیشه رستگار است
❈۱۰❈
همسایهٔ باغ و بوستان باش
تا چند کناره میگزینی
چون چهرهٔ صبح، شادمان باش
تا چند ملول مینشینی
❈۱۱❈
هم صحبت مرغ صبح خوان باش
تا چند نژندی و حزینی
چالاک و دلیر و کاردان باش
در وقت حصاد و خوشهچینی
❈۱۲❈
آسایش کارگر ز کار است
آنگونه بپر، که پر نریزی
در دامن روزگار، سنگ است
بسیار مکن بلند خیزی
❈۱۳❈
کافتادن نیک نام، ننگ است
گر صلح کنی و گر ستیزی
این نقش و نگار، ریو و رنگ است
گر سر بنهی و گر گریزی
❈۱۴❈
شاهین سپهر، تیز چنگ است
صیاد زمانه، جانشکار است
بر شاخه سرخ گل، مکن جای
کان حاصل رنج باغبان است
❈۱۵❈
منقار ز برگ گل، میارای
گل، زیور چهر بوستان است
در نارون، آشیانه منمای
برگش مشکن، که سایبان است
❈۱۶❈
از بامک پست، دانه مربای
کان دانه برای ماکیان است
او طائر بسته در حصار است
از میوهٔ باغ، چشم بر بند
❈۱۷❈
خوش نیست درخت میوه بیبار
با روزی خویش، باش خرسند
راهی که نه راه تست، مسپار
آنجا که پر است و حلقه و بند
❈۱۸❈
دام ستم است، پای مگذار
فرض است نیازموده را پند
و آگاه نمودنش ز اسرار
یغماگر و دزد، بیشمار است
❈۱۹❈
آذوقهٔ خویش، کن فراهم
زان میوه که خشک کرده دهقان
گه دانه بود زیاد و گه کم
همواره فلک نگشته یکسان
❈۲۰❈
بی گل، نشد آشیانه محکم
بی پایه، بجا نماند بنیان
اندود نکردهای و ترسیم
ویرانه شود ز برف و باران
❈۲۱❈
جاوید نه موسم بهار است
در لانهٔ دیگران منه گام
خاشاک ببر، بساز لانه
بی رنج، کسی نیافت آرام
❈۲۲❈
بی سعی، نخورد مرغ دانه
زشت است ز خلق خواستن وام
تا هست ذخیرهای به خانه
از دست مده، بفکرت خام
❈۲۳❈
امنیت ملک آشیانه
این پایهٔ خرد، استوار است
خوش صبحدمی، اگر توانی
بر دامن مرغزار بنشین
❈۲۴❈
چون در ره دور، دیر مانی
بال و پر تو، کنند خونین
گر رسم و ره فرار دانی
چون فتنه رسد، تو رخت بر چین
❈۲۵❈
این نکته، چو درس زندگانی
آویزهٔ گوش کن، که پروین
در دوستی تو پایدار است
کامنت ها