پروین اعتصامی:آب نالید، وقت جوشیدن کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
❈۱❈
آب نالید، وقت جوشیدن
کاوخ از رنج دیگ و جور شرار
نه کسی میکند مرا یاری
نه رهی دارم از برای فرار
❈۲❈
نه توان بود بردبار و صبور
نه فکندن توان ز پشت، این بار
خواری کس نخواستم هرگز
از چه رو، کرد آسمانم خوار
❈۳❈
من کجا و بلای محبس دیگ
من کجا و چنین مهیب حصار
نشوم لحظه‌ای ز ناله خموش
نتوانم دمی گرفت قرار
❈۴❈
از چه شد بختم، این چنین وارون
از چه شد کارم، این چنین دشوار
از چه در راه من فتاد این سنگ
از چه در پای من شکست این خار
❈۵❈
راز گفتم ولی کسی نشنید
سوختم زار و ناله کردم زار
هر چه بر قدر خلق افزودم
خود شدم در نتیجه بیمقدار
❈۶❈
از من اندوخت طرف باغ، صفا
رونق از من گرفت فصل بهار
یاد باد آن دمی که میشستم
چهرهٔ گل بدامن گلزار
❈۷❈
یاد باد آنکه مرغزار، ز من
لاله‌اش پود و سبزه بودش تار
رستنیها تمام طفل منند
از گل و خار سرو و بید و چنار
❈۸❈
وقتی از کار من شماری بود
از چه بیرونم این زمان ز شمار
چرخ، سعی مرا شمرد بهیچ
دهر، کار مرا نمود انکار
❈۹❈
من، بیک جا، دمی نمی ماندم
ماندم اکنون چو نقش بر دیوار
من که بودم پزشک بیماران
آخر کار، خود شدم بیمار
❈۱۰❈
من که هر رنگ شستم، از چه گرفت
روشن آئینهٔ دلم زنگار
نه صفائیم ماند در خاطر
نه فروغیم ماند بر رخسار
❈۱۱❈
آتشم همنشین و دود ندیم
شعله‌ام همدم و شرارم یار
زین چنین روز، داشت باید ننگ
زین چنین کار داشت باید عار
❈۱۲❈
هیچ دیدی ز کار درماند
کاردانی چو من، در آخر کار
باختم پاک تاب و جلوهٔ خویش
بسکه بر خاطرم نشست غبار
❈۱۳❈
سوز ما را، کسی نگفت که چیست
رنج ما را، نخورد کس تیمار
با چنین پاکی و فروزانی
این چنینم کساد شد بازار
❈۱۴❈
آخر، این آتشم بخار کند
بهوای عدم، روم ناچار
گفت آتش، از آنکه دشمن تست
طمع دوستی و لطف مدار
❈۱۵❈
همنشین کسی که مست هوی ست
نشد، ای دوست، مردم هشیار
هر که در شوره‌زار، کشت کند
نبود از کار خویش، برخوردار
❈۱۶❈
خام بودی تو خفته، زان آتش
کرد هنگام پختنت بیدار
در کنار من، از چه کردی جای
که ز دودت شود سیاه کنار
❈۱۷❈
هر کجا آتش است، سوختن است
این نصیحت، بگوش جان بسپار
دهر ازین راهها زند بیحد
چرخ ازین کارها کند بسیار
❈۱۸❈
نقش کار تو، چون نهان ماند
تا بود روزگار آینه‌دار
پردهٔ غیب را کسی نگشود
نکته‌ای کس نخواند زین اسرار
❈۱۹❈
گرت اندیشه‌ای ز بدنامی است
منشین با رفیق ناهموار
عاقلان از دکان مهره‌فروش
نخریدند لؤلؤ شهوار
❈۲۰❈
کس ز خنجر ندید، جز خستن
کس ز پیکان نخواست، جز پیکار
سالکان را چه کار با دیوان
طوطیان را چه کار با مردار
❈۲۱❈
چند دعوی کنی، بکار گرای
هیچگه نیست گفته چون کردار
کامنت ها