پروین اعتصامی:سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
❈۱❈
سوخت اوراق دل از اخگر پنداری چند
ماند خاکستری از دفتر و طوماری چند
روح زان کاسته گردید و تن افزونی خواست
که نکردیم حساب کم و بسیاری چند
❈۲❈
زاغکی شامگهی دعوی طاوسی کرد
صبحدم فاش شد این راز ز رفتاری چند
خفتگان با تو نگویند که دزد تو که بود
باید این مسئله پرسید ز بیداری چند
❈۳❈
گر که ما دیده ببندیم و بمقصد نرسیم
چه کند راحله و مرکب رهواری چند
دل و جان هر دو بمردند ز رنجوری و ما
داروی درد نهفتیم ز بیماری چند
❈۴❈
سودمان عجب و طمع، دکه و سرمایه فساد
آه از آن لحظه که آیند خریداری چند
چه نصیبت رسد از کشت دوروئی و ریا
چه بود بهرهات از کیسهٔ طراری چند
❈۵❈
جامهٔ عقل ز بس در گرو حرص بماند
پود پوسید و بهم ریخته شد تاری چند
پایه بشکست و بدیدیم و نکردیم هراس
بام بنشست و نگفتیم بمعماری چند
❈۶❈
آز تن گر که نمیبود، بزندان هوی
هر دم افزوده نمیگشت گرفتاری چند
حرص و خودبینی و غفلت ز تو ناهارترند
چه روی از پی نان بر در ناهاری چند
❈۷❈
دید چون خامی ما، اهرمن خام فریب
ریخت در دامن ما درهم و دیناری چند
چو ره مخفی ارشاد نمیدانستیم
بنمودند بما خانهٔ خماری چند
❈۸❈
دیو را گر نشناسیم ز دیدار نخست
وای بر ما سپس صحبت و دیداری چند
دفع موشان کن از آن پیش که آذوقه برند،
نه در آن لحظه که خالی شود انباری چند
❈۹❈
تو گرانسنگی و پاکیزگی آموز، چه باک
گر نپویند براه تو سبکساری چند
به که از خندهٔ ابلیس ترش داری روی
تا نخندند بکار تو نکوکاری چند
❈۱۰❈
چو گشودند بروی تو در طاعت و علم
چه کمند افکنی از جهل به دیواری چند
دل روشن ز سیه کاری نفس ایمن کن
تا نیفتاده بر این آینه زنگاری چند
❈۱۱❈
دفتر روح چه خوانند زبونی و نفاق
کرم نخل چه دانند سپیداری چند
هیچکس تکیه به کار آگهی ما نکند
مستی ما چو بگویند به هشیاری چند
❈۱۲❈
تیغ تدبیر فکندیم به هنگام نبرد
سپر عقل شکستیم ز پیکاری چند
روز روشن نسپردیم ره معنی را
چه توان یافت در این ره بشب تاری چند
❈۱۳❈
بسکه در مزرع جان دانهٔ آز افکندیم
عاقبت رست بباغ دل ما خاری چند
شورهزار تن خاکی گل تحقیق نداشت
خرد این تخم پراکند به گلزاری چند
❈۱۴❈
تو بدین کارگه اندر، چو یکی کارگری
هنر و علم بدست تو چو افزاری چند
تو توانا شدی ایدوست که باری بکشی
نه که بر دوش گرانبار نهی باری چند
❈۱۵❈
افسرت گر دهد اهریمن بدخواه، مخواه
سر منه تا نزنندت بسر افساری چند
دیبهٔ معرفت و علم چنان باید بافت
که توانیم فرستاد ببازاری چند
❈۱۶❈
گفتهٔ آز چه یک حرف، چه هفتاد کتاب
حاصل عجب، چه یک خوشه، چه خرواری چند
اگرت موعظهٔ عقل بماند در گوش
نبرندت ز ره راست بگفتاری چند
❈۱۷❈
چه کنی پرسش تاریخ حوادث، پروین
ورقی چند سیه گشته ز کرداری چند
کامنت ها