پروین اعتصامی:نخواست هیچ خردمند وام از ایام که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
❈۱❈
نخواست هیچ خردمند وام از ایام
که با دسیسه و آشوب باز خواهد وام
به چشم عقل درین رهگذار تیره ببین
که گستراند قضا و قدر به راه تو دام
❈۲❈
هزار بار بلغزاندت به هر قدمی
که سخت خامفریبست روزگار و تو خام
اگر حکایت بهرام گور میپرسی
شکار گور شد ای دوست عاقبت بهرام
❈۳❈
ز غم مباش غمین و مشو ز شادی شاد
که شادی و غم گیتی نمیکنند دوام
ز تخم تلخ نخورد است کس بر شیرین
ز شاخ بید نچید است هیچکس بادام
❈۴❈
از آن سبب نشدی همعنان هشیاران
که بیهشانه سپردی بدست نفس زمام
تو آرمیدی و این زاغ میوه برد همی
تو اوفتادی و این کاروان گذشت مدام
❈۵❈
چو پای هست، چرا باز ماندهای از راه
چو نور هست، چرا گشتهای قرین ظلام
تو برج و باروی ملک وجود محکم کن
بهل که دیو بد آئین ترا دهد دشنام
❈۶❈
ترا که خانهٔ دل خلوت خدا بود است
چرا بمعبد شیطان کنی سجود و قیام
جفای گیتی و کجگردی سپهر بلند
اگر چه توسنی، آخر ترا نماید رام
❈۷❈
بحرص و آز مبر فرصت عزیز بسر
بجهل و عجب مکن عمر بی بدیل تمام
زمان رنج شد، ای کرده سالها راحت
دم رحیل شد، ای جسته عمرها آرام
❈۸❈
بمقصدی نرسی تا رهی نپیمائی
مدار بیم ازین اسب بی فسار و لگام
هر آن فروغ که از جسم تیره میطلبی
ز جان طلب که بارواح زندهاند اجسام
❈۹❈
مگوی هر که کهن جامه شد ز علم تهیست
که خاص نیز بسی هست در میان عوام
به نیک جامه چو بیدانشی مناز که خلق
ترا، نه جامهٔ نیک ترا، کنند اکرام
❈۱۰❈
چو گرگ حیلهگر اندر لباس چوپان شد
شبان بگوی که تا چشم پوشد از اغنام
چو وقت کار شود، باش چابک اندر کار
چو نوبت سخن آید، ستوده گوی کلام
❈۱۱❈
ز جام علم می صاف زیرکان خوردند
هر آنکه خامش بنشست گشت درد آشام
بشوق گنج یکی تیشه بر زمین نزدیم
همی بخیره به ویرانه ساختیم مقام
❈۱۲❈
اگر بلند تباری، چه جوئی از پستی
اگر خدای پرستی، چه خواهی از اصنام
کدام تشنه بنوشید از سبوی تو آب
کدام گرسنه در سفرهٔ تو خورد طعام
❈۱۳❈
چگونه راهنمائی، که خود گمی از راه
چگونه حاکم شرعی، که فارغی ز احکام
بسی است پرتگه اندر ره هوی، پروین
مپوی جز ره پرهیز و باش نیک انجام
کامنت ها