پروین اعتصامی:بد منشانند زیر گنبد گردان از بدشان چهر جان پاک بگردان
❈۱❈
بد منشانند زیر گنبد گردان
از بدشان چهر جان پاک بگردان
پای بسی را شکستهاند به نیرنگ
دست بسی را ببستهاند به دستان
❈۲❈
تا خر لنگی فتادهاست ز سستی
توسن خود را دواندهاند بمیدان
جز بدو نیک تو، چرخ میننویسد
نیک و بد خویش را تو باش نگهبان
❈۳❈
گر ستم از بهر خویش مینپسندی
عادت کژدم مگیر و پیشهٔ ثعبان
چندکنی همچو گرگ، حمله بمردم
چند دریشان همی بناخن و دندان
❈۴❈
دامن خلق خدای را چو بسوزی
آتشت افتد به آستین و به دامان
هر چه دهی دهر را، همان دهدت باز
خواستهٔ بد نمیخرند جز ارزان
❈۵❈
خواهی اگر راه راست: راه نکوئی
خواهی اگر شمع راه: دانش و عرفان
کارگران طعنه میزنند به کاهل
اهل هنر خنده میکنند به نادان
❈۶❈
از خم صباغ روزگار برآید
هر نفسی صد هزار جامهٔ الوان
غارت عمر تو میکنند به گشتن
دی مه و اردیبهشت و آذر و آبان
❈۷❈
جز بفنا چهر جان نبینی، ازیراک
جان تو زندانیست و جسم تو زندان
عالمی و بهرهایت نیست ز دانش
رهروی و توشهایت نیست در انبان
❈۸❈
تیه خیالت به مقصدی نرساند
راهروان راه بردهاند به پایان
کشتی اخلاص ما نداشت شراعی
ور نه بدریا نه موج بود و نه طوفان
❈۹❈
کعبهٔ نیکی است دل، ببین که براهش
جز طمع و حرص چیست خار مغیلان
بندگی خود مکن که خویش پرستی
کرده بسی پاکدل فریشته، شیطان
❈۱۰❈
تا تو شدی خرد، آز یافت بزرگی
تا تو شدی دیو، دیو گشت سلیمان
راهنمائی چه سود در ره باطل
دیبهٔ چینی چه سود در تن بیجان
❈۱۱❈
نفس تو زنگی شد و سپید نگردد
صد ره اگر شوئیش بچشمهٔ حیوان
راستی از وی مجوی زانکه نروید
هیچگه از شورهزار لاله و ریحان
❈۱۲❈
بار لئیمان مکش ز بهر جوی زر
خدمت دونان مکن برای یکی نان
گنج حقیقت بجوی و پیلهوری کن
اهل هنر باش و پوش جامهٔ خلقان
❈۱۳❈
روز سعادت ز شب چگونه شناسد
آنکه ز خورشید شد چو شبپره پنهان
دور شو از رنگ و بوی بیهده، پروین
از در معنی درای، نز در عنوان
کامنت ها