پروین اعتصامی:دزد تو شد این زمانهٔ ریمن آن به که نگردیش به پیرامن
❈۱❈
دزد تو شد این زمانهٔ ریمن
آن به که نگردیش به پیرامن
گر برتریت دهد فروتن شو
ور ایمنیت دهد مشو ایمن
❈۲❈
کشته است هماره خنجر گیتی
نه دوست شناختست نه دشمن
امروز گذشت و بگذرد فردا
دی رفته و رفتنی بود بهمن
❈۳❈
بی نیش، عسل که خورد ازین کندو
بی خار، که چید گل ازین گلشن
این بیهنر آسیای گردنده
سائیده هزارها سر و گردن
❈۴❈
ایام بود چو شبروی چابک
یا همچو یکی سیاهدل رهزن
ما را ببرند بی گمان روزی
زین کهنه سرای بی در و روزن
❈۵❈
روغن بچراغ جان ز علم افزای
کم نور بود چراغ کم روغن
از گندم و کاه خویش آگه باش
تو خرمنی و سپهر پرویزن
❈۶❈
خواهی که نه تلخ باشدت حاصل
در مزرعه تخم تلخ مپراکن
هنگام زراعت آنچه کشتستی
آنت برسد بموسم خرمن
❈۷❈
گر سوی تو دیو نفس ره یابد
تاریک نمایدت دل روشن
بی شبهه فرشته اهرمن گردد
چندی چو شود رفیق اهریمن
❈۸❈
ابلیس فروخت زرق وبا خود گفت
زین بیش چه میتوان خرید از من
زین باغ که باغبانیش کردی
جز خار ترا چه ماند در دامن
❈۹❈
مرغان ترا همی کشد رو به
همیان ترا همی برد رهزن
تا پای بود، راه ادب میرو
تا دست بود، در هنر میزن
❈۱۰❈
یک جامه بخر که روح را شاید
بس دیبه خریدی و خز ادکن
مرجان خرد ز بحر جان آورد
مینای دل از شراب عقل آکن
❈۱۱❈
بی دست چه زور بود بازو را
بی گاو چه کار کرد گاو آهن
از چاه دروغ و ذل بدنامی
باید به طناب راستی رستن
❈۱۲❈
باید ز سر این غرور را راندن
باید ز دل این غبار را رفتن
کس شمع نسوخت زین فروزینه
کس جامه ندوخت زین نخ و سوزن
❈۱۳❈
خواهی که نیفکنند در دامت
دیوان وجود را به دام افکن
در دفتر نفس درسها خواندی
در مکتب مردمی شدی کودن
❈۱۴❈
گر مست هنوز کورهٔ هستی
سرد از چه زنیم مشت بر آهن
جز باد نبیختیم در غربال
جز آب نکوفتیم در هاون
❈۱۵❈
جان گوهر و جسم معدنست آنرا
روزی ببرند گوهر از معدن
گر کج روشی، براستی بگرای
آئینهٔ راستگوی را مشکن
❈۱۶❈
از پردهٔ عنکبوت عبرت گیر
بر بام و در وجود، تاری تن
کامنت ها